کد مطلب:225187 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:457

بیان اخباری که از حضرت امام رضا در جواب بعضی کسان از علل بعضی چیزها وارد است
در عیون اخبار از علی بن فضال از پدرش مروی است كه گفت در خدمت امام رضا علیه السلام عرض كردم از چه روی خداوند عزوجل مخلوق را بر انواع متشتته خلق فرمود و بر یك نوع واحد نیافرید؟ فرمود: «لئلا تقع فی الاوهام انه عاجز فلا تقع صورة فی فهم ملحد إلا و قد خلق الله



[ صفحه 250]



تعالی عزوجل علیها خلقا و لا یقول قائل هل یقدرالله عزوجل علی ان یخلق علی صورة كذا و كذا الا وجد ذالك فی خلقه تبارك و تعالی فیعلم بالنظر الی انواع خلقه انه علی كلشی ء قدیر» برای این كه مردمان را چنان به خاطر نرسد كه یزدان تعالی از آفریدن آفریدگان گوناگون عاجز است لاجرم هیچ شكل و صورتی در مرتع فهم و ادراك ملحدی نمایش و چهره پذیر نمی شود جز این كه خداوند تعالی عزوجل بر طبق همان صورت خلقی را بیافریند و هیچ گوینده از روی استفهام نگوید آیا خداوند عزوجل قادر است بر این كه صورت چنین و چنان بیافریند مگر این كه آن گونه مخلوق در كارگاه خلقت خدائی تبارك و تعالی موجود بیند و از حیثیت نظاره به انواع و اقسام خلقت خالق بداند كه خداوند بر همه چیز قادر است.

راقم حروف گوید: ازین پیش نیز در پاره ی مواقع در طی این كتب شریفه به این مطلب مختصر اشارت شده است در این موقع نیز گوئیم البته قدرت خداوند صانع قدیم از آن برتر است كه شخصی را صورتی در كارگاه پندار بگذرد و در بارگاه آفرینش نمایش نگرفته باشد بلكه آفرینش خدای از آن عظیم تر و بدیع تر و عجیب تر است كه در پهنه ی پندار كسی گنجایشی یابد یا در پندار كسی هیئتی بس عجیب مثلا آدمی صد هزار سر و صد هزار چشم با هزار گونه عظمت و غرابت و بداعت و امثال آن یا هر چه از آن برتر و بدیع تر بگذرد و از آن اعظم و اعجبش در عرصه كون و مكان نباشد چه این خیالات گوناگون نیز از جمله مخلوقات خداوند بی چون است و گمان نمی رود كه چیزی در خیال بگنجد و در عالم خلقت نگنجد فرضا اگر صد هزاران كوه یاقوت و الماس و دریای شیر و عسل و آفتاب دیگر یا هر چه از آن برتر نباشد و در عرصه خیال اندر شود و واهی نباشد در نمایشگاه خلقت خواهد بود.

و اگر در این صفحه زمین و تحت فلك قمر یافت نشده باشد در مراكز دیگر و كرات دیگر و عوالم دیگر خواهد بود چنان كه در شمایل ملائكه یا جن یا اوصاف بهشت و مخلوقات آن یا دوزخ و سكنات و عرش برین و طبقات آسمان و زمین های دیگر و پشت كوه قاف چنان كه آیات قرآنی و اخبار پیشوایان یزدانی متضمن است و اشكال شیطانی



[ صفحه 251]



و جنود و احفاد ابلیس و انواع دیو و سایر مخلوقات عجیبه در اصناف و انواع آفریدگان چون بگذرند بر این مطلب تصدیق نمایند و این كه خداوند می فرماید «و ان من شیی ء الا عندنا خزائنه» یكی از ادله است. پس شرط نیفتاده است كه برای تصدیق بر این معنی ببایست مخلوق بر روی زمین را به تنهائی سند شمرد و حال این كه در همین مخلوق نیز چون در جمادی و نباتی و حیوانی و انسانی و آبی و زمینی و هوائی و پاره ی كرات آسمانی كه به دستیاری آلات متعدده به نظر می آورند چون بنگرند و این همه اشكال و صور و اجسام مختلفه را در نظر تصور بگذرانند یكباره متحیر و مبهوت شوند، یكی از عظمت قدرت و بداعت صنعت قادر مطلق و صانع كل این است كه اگر بر آن مخلوقات به دقت بنگرند هیچ چیز با هیچ چیز از روی حقیقت شباهت تام ندارد حتی دو برگ درخت كه یكسان گمان می برند چون جزو به جز و بنگرند من حیث الوجوه یكسان نخواهند بود اگر كرورها ماكیان صحرا و ماهیان دریا و پرندگان زمین و جنبندگان شكم زمین را به دقت معاینت نمایند هیچ یك با آن یك من جمیع الوجوه یكسان نخواهد بود اگر در جزئیات ابدان و اعضای آدمی یا غیر از آدمی نگران شوند هیچ موئی با موئی دیگر و جزئی با جزئی دیگر مشابهت تام ندارد و بر همین گونه است مصنوعات عالم اگر چه خود آدمی گمان می برد كه این دو را بر یك حال و هیئت ساخته است لكن بر یك حال نخواهند بود حتی خطوطی كه بر روی جلد است یكسان نیست چنان كه اخلاق و آداب و آراء و سلق نیز مختلف است و هیچ كسی نیست كه در این اوصاف مذكوره با دیگری من حیث المجموع توأمان باشد و تمام اجزاء ممكنات هر یك به هر حیثیت كه باشد حكم واحد دارد و مصداق «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» را شامل است. عجیب این است كه اگر با نقاشی گویند چندین هزار چهره بپرداز با اینكه دیده است نمی تواند از عهده برآید و پهنه خیالش را آن وسعت نباشد پس چگونه در مرآة خیال آدمی زاد صورتی تواند منتقش گردد كه در عرصه آفرینش نباشد این مطلب و مطلوب وقتی معین و محسوس خواهد شد كه از این جهان بیرون شوند و به دیگر عوالم



[ صفحه 252]



وسیعه عالیه اندر آیند انوقت مخلوق ها را محسوس نمایند كه ابدا در این دار دنیا در پهنه اندیشه در نمی آورند و آن چه را در عرصه گمان در می آورند در آنجا با لعیان بینند و هم در آن عالم بعضی چیزها در خیال بگذرانند كه نیابند و چون از آن عالم به عالم دیگر رهسپار شوند دریابند و هلم جرا الی ماشاءالله و تبارك الله احسن الخالقین.

و دیگر در عیون اخبار از عبدالسلام بن صالح هروی مروی است كه در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم یابن رسول الله به چه علت خداوند تعالی تمام دنیا را در زمان حضرت نوح علیه السلام غرقه بحرفنا ساخت با این كه در میان آن مردم اطفال بی گناه و اشخاص بی گناه بودند؟ فرمود در میان آنها اطفال نبودند زیرا كه خداوند عزوجل مدت چهل سال اصلاب قوم نوح و ارحام زمان ایشان را عقیم و نازا گردانید پس نسل ایشان منقطع شد «فغرقوا و لا طفل فیهم و ما كان الله عزوجل لیهلك بعذابه من لا ذنب له و اما الباقون من قوم نوح فاغرقوا لتكذیبهم لنبی الله نوح و سائرهم اغرقوا لرضاهم بتكذیب المكذبین و من غاب من امر فرضی به كان كمن شهد» پس قوم نوح غرق شدند گاهی كه در میان ایشان كودكی نبود و خداوند عزوجل هرگز بیگناهی را به عذاب خودش هلاك نمی گرداند و اما بقیه قوم نوح چون تكذیب پیغمبر خداوند تعالی نوح را نمودند غرق شدند و دیگران نیز چون به تكذیب كردن ایشان نوح را رضا دادند و خوشنود شدند غرق شدند چه هر كس در هر كاری كه حاضر نباشد و چون بشنود خوشنود گردد مانند همان كس باشد كه حاضر و فاعل بوده است.

راقم حروف گوید نباید در خیالی بخلد كه عقیم گردانیدن مردان و زنان را در مدت چهل سال چه صورتی خواهد داشت و چگونه گروهی از درجه تولد و به عرصه وجود خرامیدن محروم خواهند شد چه این جماعت كفار اگر نسل هم می آوردند مانند خودشان كافر و طاغی بودند و اگر چندان می پائیدند كه به حالت بلوغ رسند و آن وقت آباء و امهات ایشان دچار طوفان می شدند از آن جا كه «اذا جاء اجلهم لا یستقدمون ساعة و لا یستأخرون و المقدر كائن.» زنده نمی ماندند چه بر حسب حكمت الهی تا آن زمان ببایست باقی مانند و از آن پس آنی نمی شاید باقی بمانند، چه در بقای ایشان



[ صفحه 253]



مفاسد دیگر مترتب شود.

و هم در آن كتاب از حسن بن علی الوشاء مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام شنیدم می فرمود پدرم فرمود حضرت ابی عبدالله علیه السلام فرمود خداوند عزوجل فرمود ای نوح «انه لیس من اهلك» این پسر تو كه غرق می شود از اهل تو نیست زیرا كه مخالف با نوح بود «و جعل من اتبعه من اهله» و خداوند تعالی كسانی را كه متابعت نوح را نمودند از اهل او قرار داد حسن بن علی گوید حضرت امام رضا علیه السلام از من پرسید مردمان این آیه شریفه را كه در حق پسر نوح است چگونه قرائت می كنند عرض كردم برد و وجه «انه عمل غیر صالح» به درستی كه وی عملی است غیر صالح یعنی به طریق صفت و بعضی «انه عمل غیر صالح» بطریق اضافه عمل بر غیر قرائت كنند فرمود «كذبوا هو ابنه ولكن الله عزوجل نفاه عنه و خالفه فی دینه» دروغ گفته اند لكن چون در دین با پدرش مخالفت كرد با اینكه فی الحقیقة پسر نوح بود او را از فرزندی نوح نفی نمود. معلوم باد كه تكذیب حضرت امام رضا علیه السلام به قرائت ثانی راجع است چه بر این گونه قرائت لازم می شود كه فرزد نوح علیه السلام نباشد، اما بنابر قرائت اول فرزندی او نسبت به نوح ثابت می شود جز اینكه چون با پدرش مخالفت نمود و از دین او روی برتافت خداوند او را از فرزندی او منفی ساخت اما چیزی كه مخالف عصمت و عفت دستگاه نبوت باشد چون شایسته نیست ازین است كه امام رضا علیه السلام تكذیب آن قرائت را فرمود.

در تفاسیر مسطور است كه حضرت نوح علیه السلام پسر خود كنعان را و ه بقولی یام را كه در كناره كشتی ایستاده و پدرش او را مسلمان می دانست در آغاز طوفان از فرط شفقت پدری آواز داد و فرمود ای پسرك من سوار شو در كشتی با ما و با كافرین مباش آن پسر منافق گفت زود باشد كه بازشوم و پناه به كوهی بلند برم كه مرا از غرق شدن نگاهدارد نوح فرمود امروز هیچ نگاهدارنده نیست كه عذاب خدای را برتابد مگر آن كس را كه خدای رحم كند و در اثناء این مكالمات طوفان اشتداد گرفت و میان نوح و كنعان حائل شد و در جمله غرق شدگان درآمد الی اخر الایه و نوح



[ صفحه 254]



پروردگار خود را در آن حال بخواند و عرض كرد پروردگارا پسرم كنعان از اهل من بود و تو وعده فرمودی اهل تو را نجات می دهم و او هلاك شد و به درستی كه وعده تو راست است و تو حكم كننده ترین حكم نمایندگانی حكمت درین كار چیست چه نوح از كفر كنعان خبر نداشت و اگر می داشت مسئلت نمی كرد چه خدای تعالی با او فرموده بود «و لا تخاطبنی فی الذین ظلموا انهم مغرقون» درباره ستمكاران درخواست مكن كه عذاب از ایشان مرتفع شود چه محكوم علیهم به غرق هستند و چون نوح در حق پسرش آن سئوال را نمود خداوند تعالی فرمود ای نوح وی از اهل تو نبود یعنی از اهل دین تو نبود «انه عمل» یعنی دو عمل به درستی كه وی صاحب عمل و كردار ناشایسته بود.

صاحب مجمع البیان گوید علمای تفسیر را در این قول خدای تعالی كه می فرماید «انه لیس من اهلك» چند وجه است یكی اینكه كنعان ولد صلبی نوح علیه السلام بود اما كافر بود دوم اینكه معنی این است كه انه لیس علی دینك یعنی چون كافر بود از شمار اهل تو خارج شد، چنان كه در ذیل حدیث مسطور شد و مؤید این معنی این است كه بعد از این خداوند تعالی بر سبیل تعلیل می فرماید«انه عمل غیر صالح» چه مبین آن است كه خروج او از اهل به جهت كفر او و سوء عمل او بود سیم این كه كنعان حقیقة پسر نوح نبود بلكه ولد فراش او بود و نوح بر حسب ظاهر ابنی گفته و خداوند عزوجل او را اعلام كرد كه بر خلاف آن است و بر خیانت زن تنبیه فرمود و این قولی است كه از حسن بصری و مجاهد مروی است و تعبیری غیر حسن و قبیح و بعید و منافی این قول خداوند است كه بر سبیل حكایت می فرماید «و نادی نوح ابنه» و نیز واحب است كه جماعت انبیاء از امثال این احوال منزه باشند چه تعظیم و توقیر ایشان و عدم تنفر طباع از ایشان موجب این است چنان كه حضرت امام رضا و ابی عبدالله علیه السلام در تفسیر آیه شریفه تكذیب این معنی را فرمود و هم از ابن عباس مروی است كه «ما زنت امراة نبی قط» و خیانت زوجه نوح این بود كه آن حضرت را به جنون نسبت می داد و خیانت زوجه لوط این بود كه مردمان را بر میهمان های لوط



[ صفحه 255]



علیه السلام دلالت می نمود چهارم این كه كنعان پسر زن نوح علیه السلام بود كه از شوهر سابق داشت و تعبیری كه محل اعتماد باشد همان دو قول اول است و ازین وجه مبین شد كه لیس من اهلك نمی رساند كه این كه نوح گفت انه من اهلی دروغ و منافی عصمت باشد.

و دیگر در عیون اخبار از حسین بن خالد مسطور است كه حضرت ابی الحسن امام رضا علیه السلام فرمود شنیدم از پدرم كه از پدرش حدیث می فرمود كه آن حضرت فرمود «انما اتخذالله ابراهیم خلیلا لانه لم یرد احدا و لم یسال احدا قط غیرالله» علت این كه خداوند جلیل ابراهیم را خلیل خود نمود این بود كه آن حضرت هرگز برای انجام مقصود خود هیچ كس را اراده نكرد و از هیچ كس خواهش نفرمود جز خدا و دیگر در عیون اخبار از علی بن همام مروی است كه حضرت امام رضا علیه السلام در این آیه شریفه «قالوا ان یسرق فقد سرق اخ له من قبل فاسرها یوسف فی نفسه و لم یبدها لهم فرمود كانت لاسحق النبی منطقة یتوارثونها الانبیاء الا كابر و كانت عند عمة یوسف و كان یوسف عندها و كانت تحبه فبعث الیها ابوه و قال ابعثیه الی وارده الیك فبعثت الیه دعه عندی اللیلة اشمه ثم ارسله الیك غدوة قال فلما اصبحت اخذت المنطقة فشدتها فی وسطه تحت الثیاب و بعثت به الی ابیه فلما خرج من عندها طلبت المنطقة فوجدت علیه و كان اذا سرق احد فی ذالك الزمان دفع الی صاحب السرقة فكان عبده.»

معنی آیه شریفه این است كه اگر بنیامین دزدی كند عجب نیست چه ازین پیش نیز برادر اعیانی او یوسف دزدی كرده بود پس یوسف این مقاله را یا نسبت سرقت را در دل خود پوشیده داشت و آشكار نكرد برای ایشان بالجمله امام رضا علیه السلام فرمود اسحق پیغمبر علیه السلام را كمربندی بود كه پیغمبران بزرگ به میراث می بردند و آن كمربند نزد عمه یوسف علیه السلام بود یوسف علیه السلام نیز نزد عمه اش بود و عمه او را دوست می داشت یعقوب پدر یوسف علیه السلام به عمه پیام كرد كه یوسف را به من فرست دیگرباره او را به تو می فرستم عمه در جواب گفت یك امشب یوسف را نزد من بگذار تا او را نیك ببویم و بامدادان او را به تو فرستم چون صبح روی گشود عمه آن كمر



[ صفحه 256]



بند را برگرفت و در زیر لباس یوسف بر كمرش بربست و یوسف را به جانب یعقوب روانه ساخت چون یوسف برفت عمه در طلب منطقه برآمد و آن كمربند را بركمر یوسف یافتند و در آن زمان قانون چنان بود كه اگر كسی مال دیگری را به سرقت می برد جزای او این بود كه آن سارق را به صاحب مال می گذاشتند و آن كس بنده صاحب مال می شد.

در تفاسیر مسطور است كه در خانه یعقوب ماكیانی بود سائلی به در خانه آمد و هیچ كس حاضر نبود یوسف علیه السلام آن مرغ را به سائل بداد لاجرم برادرانش در این موقع او را به دزدی نسبت دادند و حال این كه یوسف از جانب پدر مأذون بود و بعضی گفته اند مرغی بود كه به سائل بداد و هب بن منبه گوید كه یوسف را عادت بودی كه چون خواهان طعام برنهادی پاره ای نان برگرفتی و پنهان ساختی تا به سائلان دهد ازین روی برادرانش نسبت دزدی به او دادند، لكن خبر صحیح این است كه چون مادر یوسف كه راحیل نام داشت از جهان روی برتافت یوسف خردسال بود یعقوب خواهر خود را كه دختر اسحق علیه السلام بود به تربیت و حضانت او مقرر فرمود چون پنج و شش سال از زندگانی یوسف بر گذشت یعقوب با خواهر خود فرمود یوسف را با من گذار تا به امر او قیام كنم وی گفت من تاب مفارقت او را ندارم یعقوب مبالغه فرمود خواهرش گفت اگر البته یوسف را از من می گیری دو سه روز دیگر درنگ فرمای تا من او را نیك به بینم و ببویم یعقوب گفت چنین باشد شبی یوسف نزد عمه خود خوابیده بود عمه كمربندی را كه از پدرش اسحق علیه السلام بر حسب قسمت تر كه بدو منتقل شده بود در میان یوسف بست چون یعقوب بیامد تا یوسف را به سرای خود برد دید خواهرش ترددی و تفحصی می كند سبب را پرسید گفت كمربند من پیدا نیست در پژوهش آنم چون پدیدار نشد گفتند بباید هر كس در این سرای است برهنه شود تا معلوم شود پس تن به تن را برهنه می كردند تا نوبت به یوسف رسید او را برهنه كرده كمربند را در كمر وی دیدند و در مذهب ابراهیم سلام الله علیه مقرر بود دزد را صاحب متاع به بندگی برگیرد لاجرم یعقوب با خواهرش فرمود یوسف نزد



[ صفحه 257]



تو باشد چندان كه می خواهی و او را نزد وی بگذاشت، و این حكایت با خبر امام رضا علیه السلام موافقت می نماید كه در عیون اخبار از حسن بن علی وشاء از آن حضرت مروی است و در پایان آن مسطور است كه امام علیه السلام فرمود چون یوسف نزد پدرش آمد عمه اش بیامد و گفت منطقه را دزدیده اند و در مقام تفتیش بیامدند و در میان یوسف یافتند و ازین روی بود كه در آن هنگام كه مشربه ملك مصر را در بار برادرش بنیامین نهادند برادران یوسف آن سخنان مذكور را به عرض یوسف برسانیدند «فقال لهم یوسف ما جزاء من وجد فی رحله قالوا هو جزاؤه كما جرت السنة التی تجری فیهم فبدأ باوعیتهم قبل وعاء اخیه ثم استخرجها من وعاء اخیه» یوسف با برادران فرمود جزای آن كس كه این مشربه در بار او بیرون آید چیست گفتند بر طریقت دین ما باید یك سال در بندگی صاحب مال اندر باشد لاجرم بباردانهای اولاد یعقوب شروع به پژوهش نمودند پیش از باردان برادر مادری یوسف بنیامین تا موجب اندیشه ایشان نشود و از آن جمله چیزی نیافتند و از آن پس از باردان بنیامین بیرون آوردند تا به این تدبیر او را نزد خود نگاهدارد.

راقم حروف گوید: همین قدر مكشوف می آید كه آدمی به هر چیزی میل و رغبتش بیشتر است از آن محروم تر است چنان كه حضرت یوسف علیه السلام كه آفتاب عالم تاب از اشعه انوار جمال مباركش لمعه ای است از نخست بباید مادرش از دیدار مباركش بی بهره ماند و در كودكی آن حضرت بمیرد و از آن پس كه پنح ساله یا شش ساله می شود یعقوب می خواهد چشم و دلش بدیدار همایونش روشن باشد به تدبیر عمه اش مدتی از وی مهجور می شود و چون از مصاحبت عمه فارغ می شود و یعقوب را خاطر به مجالستش مسرور می گردید نوبت سفر مصر و مفارقت چهل ساله می شود و چندان در هجرانش می گرید كه قوت بینش از دو جهان بینش می رود و چون به مصر می رود چندانش عمر و بقا بطول نمی انجامد و سفر دیگر جهان می فرماید «فله الحمد و البقاء و له العز و الكبریاء و لنا الفقر و الفناء.»

و نیز در عیون اخبار از ابراهیم بن محمد همدانی مروی است كه گفت در حضرت



[ صفحه 258]



علی بن موسی الرضا صلوات الله علیهما عرض كردم به چه سبب خداوند تعالی فرعون را غرق كرد با اینكه فرعون به خداوند ایمان آورد و به توحید و یگانگی حضرت باری اقرار كرد فرمود «لأنه آمن عند رؤیة البأس و الایمان عند رؤیة البأس غیر مقبول و ذالك حكم الله تعالی فی السلف و الخلف قال الله عزوجل فلما رأو باسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركین فلم یك ینفعهم ایمانهم لما رأوا بأسنا و قال عزوجل یوم یأتی بعض آیات ربك لا ینفع نفسا ایمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت فی ایمانها خیرا و هكذا فرعون لما ادركه الغرق قال آمنت أنه لا اله الا الذی آمنت به بنو إسرائیل و انا من المسلمین فقیل له الان و قد عصیت قبل و كنت من المفسدین فالیوم ننجیك ببدنك لتكون لمن خلفك آیة.»

و قد كان فرعون من قرنه إلی قدمه فی الحدید قد لبسه علی بدنه فلما غرقه القاه الله تعالی علی نجوة من الارض ببدنه، لیكون علامة لمن بعده فیرونه مع ثقله بالحدید علی مرتفع من الارض و سبیل الثقیل أن یرسب و لا یرتفع فكان ذالك ایة و علامة و لعلة اخروی اغرقه الله عزوجل و هی أنه استغاث بموسی لما ادركه الغرق و لم یستغث بالله تعالی فاوحی الله تعالی إلیه یا موسی! لم تغث فرعون لانك لم تخلقه و لو استغاث بی لأغثته.»

به علت این كه ایمان آوردن فرعون بعد از دیدار عذاب الهی بود یعنی چندان كه حضرت موسی علیه السلام او را بظهور معجزات و تبلیغ رسالات و بیان مواعظ درسپرد سودمند نشد و فرعون از باره ی غرور و جهل فرود نگشت و ایمان نیاورد تا گاهی كه عذاب خدای را نگران شد و در بحر فنا غرق شدن گرفت این وقت كه خود را در معرض هلاك و دمار و ابواب چاره و نجات را از همه سوی مسدود و غضب خدای را بر خود شامل دید از در عجز و بیچارگی ایمان بر لسان آورد و چون قضای خداوند چنین جاری است كه ایمان در هنگام رؤیت عذاب پذیرفته نمی شود و در خلق اولین و آخرین این حكم بر این نسق بوده است چنان كه در این آیه شریفه بر این معنی اشارت كند و فرماید چون نگران باش و بطش و عذاب ما شدند كه ایشان را فرو گرفت گفتند



[ صفحه 259]



گرویدیم به خداوند یگانه و كافر شدیم به شرك آوردن خود پس سودمند نگشت ایمان ایشان برای ایشان گاهی كه دیدند عذاب ما را چه این گونه ایمان از روی اضطرار و ملجأ شدن است و ایمان در وقت نزول و معاینه عذاب مفید نیست و در آن حال تكلیف مرتفع است و صحت قبول ایمان فرع زمان تكلیف است و این سنتی است كه در امم ماضیه استمرار داشته است.

و نیز خداوند عزوجل می فرماید روزی كه بیاید برخی از آیات و نشانهای پروردگار تو مثل نزول ملائكه برای قبض ارواح و طلوع آفتاب از مغرب و غیرهما سود نمی كند در آن هنگام نفسی را ایمان آن، گاهی كه از آن پیش ایمان نیاورده باشد یا چنان نبوده باشد كه در ایمان خود كسب خیری كرده باشد یعنی نفسی را در هنگام دیدار عذاب كه از آن پیش تقدیم ایمانی نكرده یا كسب خیری ننموده باشد ایمانش سودمند نخواهد شد بلكه ایمان خالص از روی اختیار صحیح و مقبول است و بر این بود حالت فرعون و ایمان آوردن او گاهی كه به غرق شدن مبتلا شد گفت ایمان آوردم كه نیست خدائی مگر همان خداوندی كه بنی اسرائیل بدو ایمان آوردند و منم از جمله مسلمانان، پس در جواب او گفتند اكنون كه دیدار عذاب و هلاك را دیدار می كنی از روی اضطرار ایمان می آوری و حال این كه پیش از آن عصیان ورزیدی و در زمره مفسدان بودی. پس امروز كالبدت را در مكانی بلند بیفكنیم تا پس آیندگان را نشانی باشد كه با عاصیان چنین می كنند و فرعون در آن وقت از فرق تا قدمش در پوشش آهنین سنگین بود و چون غرق شد، به فرمان یزدان پاك بدنش با آن ثقل آهن از میان دریا بر بلند خاكی بیفتاد تا مر آن كسان را كه پس از وی بیایند و بنگرند نشانی از قدرت یزدانی باشد كه با اینكه خود را با جامه آهنین سنگین ساخته بود بر روی مكانی بلند بیفتاده است با اینكه لازمه چیز ثقیل و سنگین این است كه در آب فرو رود و دیگر بالا نیاید، پس این و آیت علامتی است بر اینكه هر كس به معصیت گراید به این گونه عذاب ها و بلیات مبتلا گردد. و نیز غرق شدن فرعون علت دیگر نیز داشت و آن این بود كه چون فرعون در شرف غرق افتاد به موسی استغاثت كرد



[ صفحه 260]



و به خدای پناهنده نشد لاجرم خداوند تعالی به موسی وحی فرستاد ای موسی به فریاد فرعون نرسیدی چه تو او را نیافریدی و اگر به من كه خالق او هستم استغاثت می نمود بفریادش می رسیدم.

و نیز در آن كتاب از داود بن سلیمان غازی مروی است كه گفت شنیدم از حضرت علی بن موسی الرضا كه از پدر بزرگوارش موسی بن جعفر و آن حضرت از پدر نامدارش جعفر بن محمد صلوات الله علیهم در این قول خدای تعالی «فتبسم ضاحكا من قولها» پس سلیمان تبسمی خندان فرمود از سخن آن مورچه. می فرمود چون آن مورچه گفت «یا ایها النمل ادخلوا مساكنكم لا یحطمنكم سلیمان و جنوده» ای گروه مورچگان به خانه های خود اندر شوید تا پایمال مرد و مركب سلیمان و لشكریانش نشوید «حملت الریح صوت النملة فلما أوتی بها قال سلیمان یا ایتها النملة انی نبی الله و انی لا أظلم احدا» باد این سخن مورچه را گوشزد سلیمان علیه السلام رسانید در حالتی كه سلیمان را در هوا عبور می داد، سلیمان بایستاد و فرمود مورچه را نزد من حاضر كن چون مورچه را بیاوردند فرمود ای مورچه من پیغمبر خدایم و هیچ كس راستم نرانم مورچه گفت چنین است فرمود پس از چه روی مورچگان را از من دور می كردی و پرهیز می دادی و گفتی به مساكن خود اندر شوید؟ گفت از آن ترسیدم كه چون زینت ترا بنگرند فریفته شوند و از یاد خدا دور گردند.

پس از آن مورچه گفت تو بزرگتری یا پدرت داود؟ فرمود پدرم داود بزرگ تر است عرض كرد پس از چه روی اسم تو از حیثیت عدد حروف یك حرف از اسم او بیشتر است فرمود مرا به این نكته علمی نیست عرض كرد «لان داود داوی جرحه بود قسمی داود و أنت یا سلیمان ارجوان تلحق بابیك» به آن جهت است كه داود دوای دردهای ظاهر و باطن خود را به دوستی خالص خدای بهبود آورد و او را داود نام كردند و امیدوارم تو نیز در دوستی خدای بدو پیوسته شوی یعنی همان رتبت مودت و حجت حضرت احدیت را كه داود داشت دریابی و آن زیب و زینت باطنی و معنوی جاوید را نایل شوی، بعد از آن عرض كرد آیا می دانی از چه روی خداوند تعالی از میان سایر





[ صفحه 261]



چیزهای مملكتی باد را مسخر فرمان تو ساخت؟ فرمود «مالی بهذا علم» مرا علمی به این امر نیست گفت «یعنی عزوجل بذلك لو سخرت لك جمیع المملكة كما سخرت لك هذه الریح لكان زوالها من یدك كزوال الریح» خداوند عزوجل ازین روی باد را مسخر تو فرمود تا تو را باز نماید كه اگر تمامت این دنیا را مسخر امر تو می فرمود مانند این باد وزنده از دست سلطنت تو شتابنده می گذشت در این وقت سلیمان از سخن مورچه خندان گشت.

در منهج الصادقین مسطور است چون سلیمان علیه السلام و مردمش در وادی مورچگان درآمدند یعنی از زیر آن وادی كه در جنوب طایف است گفته اند وادی نمل در زمین شام است و سلیمان در آن جا كه رسید بر بساط نبود بلكه بر پشت اسب سوار بود و گویا اراده ی ایشان چنان بود كه در پایان رودخانه فرود آیند چه تا گاهی كه باد ایشان را حمل می كرد مورچگان را بیم آن نمی رفت كه پایمال ایشان گردند بالجمله بزرگ مورچگان كه لنگ و نامش طاخیه و به قولی منذره یا ملاخیه و او را دو بال بود و به اندازه خروسی یا به عظمت نعجه و كركسی بود و به روایتی كه از حضرت صادق علیه السلام رسیده است آن وادی طلا و نقره بود و یزدان تعالی ضعیف ترین آفریدگان خود را در آن وادی بحر است آن وادی موكل فرموده بود، همانا اسناد قول بنمله و ایراد ضمیر عقلا برای آنها می تواند بود كه خدای تعالی در آنها خلق عقل و نطق كرده باشد و آن نمله از روی حقیقت ناطق و قائل به قول مذكور «لا یحطمنكم سلیمان و جنوده» شده است و این كه مقیده شده است حطم مورچگان به عدم شعور لشكریان برای این است كه سلیمان و لشكرش دانسته مرتكب حطم موران نشوند اما سلیمان به سبب عصمت نبوت از ظلم و بیداد و اما لشكریانش از هیبت سیاست آن حضرت و این ضمیر راجع به جنود سلیمان است و سبب خندیدن سلیمان از سخن مورچه به واسطه استعجاب او حذر و عاقبت بینی آن مورچه یا خرمی از ادراك سخن مورچه و دانستن غرض او یا اینكه ظهور عدل آن حضرت به درجه بوده است كه با اینكه مورچگان كه از حیوانات عجم و گنگ هستند دریافته و به كلام «و هم لا یشعرون» قائل شده اند. در كشف الاسرار مسطور است كه



[ صفحه 262]



سلیمان علیه السلام به آن مورچه فرمود لشكر تو چند است گفت چهار هزار سرهنگ دارم و در تحت ریاست هر یك چهل هزار نقیب و در اطاعت هر نقیبی چهل هزار مورچه می باشد.

راقم حروف گوید ازین پیش در ذیل ترجمه توحید مفضل در كتاب احوال حضرت صادق علیه السلام مذكور شد كه خداوند مورچه را آن درجه شعور عطا فرموده است كه اگر تخم گشنیز را دو نیمه كند سبز خواهد شد بر چهار نیمه سازد لاجرم تواند شد كه با چنین شعور از حذر كردن از موكب و دبدبه سلیمانی آگاه شود و برخی گفته اند صدور این قول نیز از معجزه سلیمان است و این مسلم است كه حضرت سلیمان كه دارای عصمت نبوت می باشد از آن منزه است كه مورچه یا غیر از آن به تذكره آن حضرت سخن آورد بكله این خود نیز یكی از معجزات و افاضات حضرت حشمت الله است و كسی را كه از عظمت حشمت و كثرت جلال و جلالت مرتبت حشمت الله گویند از آن برتر است كه با آن شدت ارتباط بحق و بافتن زنبیل برای معاش خود و فور عدل از حشم او بدون اراده ی حق تعالی به مورچه زحمتی برسد یا احدی به موعظت و تذكر وی لب گشاید بلكه این نیز معجزه ی اوست كه مورچه به سخن آید و آن بیانات نماید تا دیگران را از عظمت حضرت كبریا و فنای دنیا و ترك ما فیها شاعر و عالم گرداند و براین علاوه افعال و اقوال و اطوار انبیاء واوصیاء علیه السلام را بر دیگران قیاس نتوان كرد چه آن روح و مقام تصرفی كه در ایشان است در غیر ایشان نیست.

دیگر در كتاب عیون اخبار از سلیمان جعفری از حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام مروی است كه فرمود می دانی از چه روی حضرت اسمعیل علیه السلام را صادق الوعد خواندند؟ عرض كردم نمی دانم فرمود «وعد رجلا فجلس له حولا ینتظره» با مردی وعده نهاده كه در آنجا بماند تا آن مرد بیاید و یك سال در آن مقام به انتظار او بزیست.

معلوم باد این اسمعیل غیر از اسمعیل ذبیح علیه السلام است و دیگر در آن كتاب از حسین بن علی بن فضال مروی است كه در حضرت ابوالحسن رضا علیه السلام عرض كردم از چه



[ صفحه 263]



روی جماعت حواریین را حواریین نامیدند فرمود «اما عند الناس سمعوا حواریین لانهم كانوا قصارین یخلصون الثیاب من الوسخ بالغسل و هواسم مشتق من الخبز الحوار و أما عندنا فسمی الحواریون حواریین لانهم كانوا مخلصین فی انفسهم و مخلصین لغیرهم من أوساخ الذنوب بالوعظ و التذكیر» عامه مردمان چنان دانند كه ایشان را از آن روی حواریین نامیدند كه گازر بودند و جامه كسان را به شست و شوی از چرك و كثافت پاك و خالص می كردند و این حواریین را مشتق از خبز حوار دانستند حوار بضم حاء مهمله و او مشد ده آرد سفید است كه زبده ی آرد باشد و خبز حوار نان سفید باشد و ایشان نیز جامه را چندان شستن فرمودند كه سفید گردد، اما نزد ما ائمه هدی علیهم السلام ایشان را از آن علت حواریون خواندند كه خود را یعنی دل و جان خود را خالص و پاكیزه و پاك نمودند و دیگران را نیز مانند خود از اوساخ ذنوب و ارجاس معاصی به صیقل مواعظ و زلال آب نصایح و نسیم تذكر و آفتاب تفكر پاكیزه و خالص گردانیدند راقم حروف گوید: ازین پیش در كتاب حضرت امام زین العابدین علیه السلام نیز به معنی حواریین اشارت شد، بالجمله حسین می گوید به آن حضرت عرض كردم از چه روی مردم نصاری را نصاری نامیدند؟ فرمود به علت این كه ایشان از قریه بودند كه نامش ناصره از بلاد شام است مریم و عیسی علیه السلام در آن جا نزول نمودند بعد از آن كه از مصر مراجعت كردند.

و نیز در همان كتاب از ابوطاهر بن ابی حمزه مروی است كه حضرت ابی الحسن رضا علیه السلام فرمود «الطبایع أربع فمنهن البلغم و هو خصم جدل و منهن الدم و هو عبد و ربما قتل العبد السید و منهن الریح و هی ملك یداری و منهن المرة و هیهات هیهات هی الارض إذا ارتجت بما علیها» طبایع و اخلاط بر چهار گونه است یكی بلغم است كه در حكم دشمنی جدل كننده است یعنی دائما با سه خلط دیگر در مقام مجادله است تا بر آنها غلبه نماید و فسادی در بدن درافكند و یكی از آنها خون است كه به منزله بنده ای است و بسا هست كه بنده مولای خود را بكشد و لطف این كلام حكمت نظام این است كه چون بنده خادم آقای خود است خون نیز در تمام عروق



[ صفحه 264]



و اجزای بدن در گردش و خدمت است ودر حقیقت خادم دیگر اخلاط است اما چون بنده را حالت غلبه پیش آید جانب غرور و طغیان گیرد و اگر بتسكین آن طغیان و جوش وحدت برنیایند، بسا باشد كه آدمی را هلاك نماید و از جمله آن اخلاط ریح است و باد اندر بدن به منزله پادشاهی است كه با رعیت به مدارات بگذراند و گاهی بر حسب مصلحت به نرمی رود و گاهی به تقاضای حال به تندی گراید و از آن جمله صفرا باشد تا چند دور است كه با حدت و هیجان این خلط بدن را سلامتی باشد زیرا كه در حكم و طبیعت زمین است هر وقت به جنبش و بومهن اندر شود هر چه بر روی آن است به حركت اندر شود و از این است كه امزجه ی صفراویه را حالت تحمل هست، لكن به اندك حادثه، تند و تیز و سخت خوی و پر جوش و خروش گردند و ازین پیش در طی كتب سابقه به این حدیث به تقریبی اشارت رفت.

و دیگر در همان كتاب از ابن یعقوب بغدادی مسطور است كه ابن سكیت در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد به چه سبب خداوند تعالی موسی بن عمران را باید بیضاء و عصا و آلت سحر برانگیخت و عیسی را به دستیاری طبابت مبعوث گردانید و محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به كلام و خطب حكمت نظام بعثت داد؟ جواب فرمود: «إن الله تبارك و تعالی لما بعث موسی علیه السلام كان الاغلب علی أهل عصره السحر فأتاهم من عندالله عزوجل بما لم یكن من عند القوم و فی وسع القوم مثله و بما ابطل به سحرهم و اثبتت به الحجة علیهم و إن الله تبارك و تعالی بعث عیسی فی وقت ظهرت فیه الزمانات فاحتاج الناس إلی الطب فاتاهم من عندالله عزوجل بما لم یكن عندهم مثله و بما احیی لهم الموتی و أبرء الاكمه و الابرص باذن الله و اثبت به الحجة علیهم و إن الله تبارك و تعالی بعث محمدا صلی الله علیه و آله و سلم فی وقت كان الاغلب علی أهل عصره الخطب و الكلام و اظنه قال و الشعر فاتاهم بكتاب الله عزوجل و مواعظه و أحكامه و ما ابطل به قولهم و اثبت به الحجة علیهم فقال ابن السكیت تالله ما رأیت مثلك الیوم قط فما الحجة علی الخلق الیوم فقال العقل یعرف به الصادق علی الله فیصدقه و الكاذب علی الله فیكذبه فقال ابن السكیت هذا و الله الجواب.»



[ صفحه 265]



چون خداوند بی چون موسی را به نبوت بعثت داد مردمان آن روزگار غالبا به سحر و جادو می گذرانیدند لاجرم آن حضرت نیز از جانب خدای چیزی با خود بیاورد كه آن چه ایشان را بود ناچیز كند و آن مردن را آن وسع و استطاعت نباشد كه مانندش را بیاورند و موسی علیه السلام سحر ایشان را به آنچه به سحر مانند بود اما سحر نبود بلكه معجزه بود باطل ساخت و برایشان اثبات حجت فرمود و عیسی علیه السلام را در آن هنگام مبعوث فرمود كه آفات و عاهات و امراض بسیار و زمین گیر و كور و چلاق فراوان و حاجت به طبابت زیاد و اطبای حاذق كثرت داشتند لاجرم معجزه آن حضرت احیای اموات و شفای مریض گشت و از پیشگاه یزدان چیزی بیاورد كه به آن درجه و منزلت نزد آن جماعت نبود و نمی توانستند مانندش را بیاورند و از اتیان به مثلش عاجز بودند زیرا كه آن حضرت مرده را زنده و كور مادرزاد را بینا و مبروص را شفا داد و به اذن خدای چاره ساخت و به این علت بر آن جماعت اثبات حجت نمود و خداوند تبارك تعالی محمد صلی الله علیه و آله و سلم را هنگامی انگیزش داد كه مردمان عصر همایونش غالبا فصیح و بلیغ بودند و به خطبه و كلام روز می سپردند و گمان می برم كه حضرت رضا علیه السلام از شعر نیز نام برد، پس حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم برای ایشان كتاب خدای و مواعظ و احكام ایزدی و آنچه اسباب بطلان اقوال ایشان و اثبات حجت برایشان بود بیاورد و چون ابن سكیت این كلمات حكمت آیات را از حضرت ثامن الائمه صلوات الله علیهم بشنید از كمال استعجاب و حیرت عرض كرد سوگند با خدای هرگز مانند توئی در این روزگار ندیده ام بفرمای امروز حجت بر خلق چیست فرمود عقل است كه بفروز آن شناسا می شوی آن كس را كه نسبت به حضرت احدیت به راستی سخن می راند و او را تصدیق می كنی و می شناسی و كسی را كه نسبت به خدای دروغ می گوید به حكم عقل تكذیبش می نمائی، ابن سكیت عرض كرد سوگند با خدای جواب همین است.

راقم حروف گوید ازین پیش نیز در طی كتب احوال ائمه صلی الله علیه و آله و سلم به این حدیث به دیگر صورت اشارت رفت هم اكنون نیز می گوئیم هر كسی از جانب خدای رتبت نبوت یا وصایت یافت چون در صورت ظاهر با دیگر مردمان یكسان می نماید اگر چه در دیده ی اهل بینش یكسان نیست به ناچار برای تصدیق نبوت و وصایت و امامت و ولایت او



[ صفحه 266]



و قبول آن چه از جانب حق اظهار می كند و اطاعت اوامر و نواهی و احكام بباید اتیان معجزات نماید تا به نیروی آن مطاع و مخدوم و حكمران و متبع گردد و رسالت و نبوت و ماموریت خود را به انجام برساند و چیزی آشكار نماید كه مردم آن عصر از اتیان بمانند آن بیچاره مانند و البته ببایست و صفتی و عملی و قولی بیاورد كه در آن عصر مرغوب و متداول باشد و بر آن غلبه كند تا همكنان او را مسلم شمارند و ناچار احكامش را پذیرفتار شوند و این حال بر حسب تقاضای زمان و استعداد كسان و قوت افهام است و البته هر دو ری نسبت بدور سابق اشرف و اكمل است چه آنچه از پیش بوده است بر وی معلوم شده و آن چه خود می داند و به تجربت رسانیده است اضافه بر آن می شود.

در زمان حضرت موسی علیه السلام درجه افهام مردم را مقامی بوده است كه فریب ساحران خورندی و مانند كودكان فریفته شدندی و البته این مقامی پست است و چون در آن عصر این كار و این صفت رونق داشت و مردمان دنبال آن بودند خداوند تعالی برای اظهار قدرت خود و اثبات نبوت آن حضرت گاهی كه او را مبعوث فرمود آن حضرت را به عصا و ید بیضا و نمایش اژدها و بلعیدن آن چه سحره عصر بیاورده بودند فرستاد و جمله را عاجز ساخت و بر آن جماعت اثبات حجت نموده و به تصفیه ارواح پرداخت و در زمان حضرت عیسی علیه السلام كه مردمان را یك اندازه ترقی و تهذیب نفس و فروغ روح و حالت رهبانیت و صفائی پدید گردید و دچار امراض مختلفه شدند معجزه ی آن حضرت را بر طبق تقاضای نفوس و استعداد افهام گردانید و تمام اطبای زمان عاجز شدند كه به مانند آنچه آن حضرت نمودار فرمود پدیدار كنند و آن اخلاق حسنه و كلمات لینه و شریعت مطبوع و كلمات صفوت سمات ظاهر ساخت كه دیگران شاگرد دبستانش شدند.

و در اقدامات فترت بین الرسل صلی الله علیه و آله و سلم كه اوصیا و اولیای ایشان منصوب می شدند و حافظ احكام پیغمبران علیهم السلام بودند از زمان هر پیغمبری تا پیغمبر دیگر اطایف و تفاسیر و معانی دقیقه و بیانات رشیقه آن پیغمبر را كه در زمان



[ صفحه 267]



خودش به سب عدم قوت و كمال استعداد مردم عصرش ظاهر نمی ساخت ایشان به مرور زمان و انس مردمان متدرجا بر حسب استعداد ایشان روشن می ساختند و ایشان را آشناتر و لایق تر می گرداندند تا سزاوار رتبت برتر و نبوت دیگر و ابلاغ احكام و آیاتی شریف تر می شدند و خداوند تعالی پیغمبری دیگر و به منهجی دیگر مبعوث می ساخت و اكمل و اتم از احكام سابق ابلاغ می نمود چه نیروی ادراك و ضبط و حفظ و قبول مردمان فزون تر می گشت.

پس معلوم می شود این تحدید رسل و این فترت میان ایشان برای این است كه در هر زمانی بر حسب اقتضای حال و استعداد مكلفان پیغمبری مبعوث و كتابی و احكامی می آورد و عنوانی سربسته به اندازه افهام معاصرین می كند تا ایشان آشنا شوند و چون بواطن و حقایق آن منوط به سالهای دراز و مدت های دیرباز است چون از جهان می گذرد اوصیای او به تدریج و مرور دهور می آیند و هر یك به اندازه فهم مكلفین شرح و تفسیر می آورند و روز تا روز به موجب ازدیاد مدركات مخاطبین بر تأویل و تفسیر می افزایند تا وقتی كه حقایق و بواطن آن شریعت به درجه اكمال می رسد و نوبت پیغمبری دیگر و شریعتی كامل تر می شود و در طی ازمنه پیغمبران سلف صلی الله علیه و آله و سلم جنبه حیوانیت اغلب مردم بر رتبت بلند انسانیت غلبه داشت ازین روی آن گونه معجزات لازم بود و عذاب های ایشان نیز از قبیل مسخ شدن و دچار باد و صاعقه و خسف و حرق و غرق گردیدن كه نیز به حیوانات شایسته تر است می بود تا به تدریج به عذاب های روحانی كه شایسته جنبه ی انسانی است نیز مبتلا می شدند چنان كه ثواب های آنها نیز متدرجا چون به تفكر شوند همین حكم را دارد و ازین است كه تنعمات بهشت نیز مراتب دارد و عذاب های اخروی هم انواع مختلفه است.

پس از زمان حضرت عیسی علیه السلام و ظهور حواریین و اوصیای آن حضرت كه لطافت و ظرافتی در نفوس و ارواح پدید شد و اقوال و افعال جهانیان حالت حقیقت و عرفانی دریافت و روز تا روز جانب ترقی و تنقیح گرفتند و هنگام اكمال كامل رسید و مكلفین را استعدادی شامل حاصل شد و نوبت آن آمد كه جهانیان را از نور معرفت و ایمان



[ صفحه 268]



و فوز دین بهی و ایقان درخش یزدانی و فروغی جاودانی در دل و جان نمایان و ارتباطی با انوار قدسیه و عوالم ملكوتی و معارف صمدانی پدیدار آید لاجرم هنگام ظهور صادر اول و فروز نخست و عقل كل و هادی سبل و خاتم رسل فرا رسید و آن درخشان درخش یزدانی و نورالانوار سبحانی و علت خلق هر دو جهانی محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم نظری به عوالم كیانی و گذری به معالم نفسانی افكند و نامه آسمانی و احكام یزدانی را كه شامل جمیع مصالح امم و امور معاشیه و معادیه ایشان و ترقیات ایشان است تا پایان جهان بیاورد و در تصفیه نفوس و تنویر قلوب و دفع امراض نفسانیه ایشان توجه فرمود و آداب و اخلاق و اطواری كه موجب تكمیل نفوس و ترقی ارواح ایشان بود تعلیم فرمود و ترقی كار جهان و جهانیان به جائی رسید كه حكومت و خطاب به گوهر عقل كشید و دور زمان را آن رتبت و منزلت افتاد كه آن استعداد عقلانی و تصفیه نفسانی در بنی آدم حتی سنگ و سوسمار نمودار شد كه لیاقت آن یافتند كه بتوانند مستعد پذیرائی صادر اول و عقل كل شوندد و این آب و خاك و این رنگ و اخشیك را از بركت آن عقل نخست و نفس نورانی لایق آن گونه ترقیات شود كه با انبیای بنی اسرائیل هم طریق و هم سبیل و شایسته مقارنت عاكفان انجمن پیشگاه یزدانی گردند چه تمام این ارتفاعات و امتیازات از فروز عقل است و این كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را سید انبیاء خوانند از همین حیثیت است چنان كه آن حضرت را كه عقل كل گویند دلیل بر این مطلب است و به همین جهت امتش نیز سید امم باشند و بلندی مقام ایشان به جائی رسد كه علمای ایشان هم ترازوی انبیای بنی اسرائیل شوند.

بالجمله بعد از ظهور سید كاینات امت آن حضرت مدت زمانی بایست تا به آن مقامات عالیه و درجات معرفت ارتقا یابند و در زمان سعادت بنیان نبوی كه مدتی قلیل بود جهانیان را بضاعت و استطاعت ادراك آن معانی نبود تبیین و تفسیر و تكمیل آن مقاصد را با اوصیای عظام و ائمه انام علیهم السلام محول و به دیگر سرای ارتحال فرمود و امیرالمومنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه در مقام آن حضرت شروع فرمود و زبان مبارك را به تقریر معارف یقینیه و عوارف حقه و لطائف توحید و درجات حق شناستی كه



[ صفحه 269]



مبنای دین اسلام و ظهور حضرت خیر الانام صلی الله علیه و آله و سلم بر آن و علت غائی خلقت خلق همان است به طوری برگشود كه از آغاز خلق جهان تا آن زمان مبارك از هیچ زبان و بیانی مسموع نشده بود چه تا گاهی كه دین اسلام ظاهر شد و نور ایمان و روح مذهب اسلامی فروغ بخشید و جهانیان را استعداد استماع این لطایف و حقایق نبود و ازین است كه فرمود مائیم امرای كلام و محیط و قادر بر عروق سخن.

و ازین كلام معجز نظام نه همان فصاحت الفاظ را اراده فرمود بلكه اشارت به دقایق معارف و حقایق معانی و مقاصد است، زیرا كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم كه افصح و ابلغ تمام آفرینش است و خود می فرماید «انا افصح من نطق بالضاد» یعنی از تمامت عرب كه افصح تمام مردم هستند فصیح تر هستم این سخن را نفرمود چه زمان مباركش استعداد این عنوان را نداشت و مردمان را هنوز آن بضاعت استماع نبود بلكه عنوانی كامل اما مجمل بفرمود و تفسیر و تأویلش را به اوصیای خود محول گردانید تا به نوبت و رعایت وقت به اندازه ادراك و قبول مكلفین اظهار فرمایند لهذا امیرالمؤمنین به آن بیانات معارف سمات و مواعظ و خطب حقایق آیات پرداخت و قلوب مؤمنین را به نور معارف روشن ساخت و قابل و مستعد استماع احكام دینیه و معالم یقینیه گردانید و ازین روی دارای ولایت خاصه و وصایت مطلقه گشت و بر حسب تكلیف ولایت و افاضت انوار معارف نمود و به موجب وصایت افادت اسرار تكالیف فرمود، و چون طغیان مخالفان و عصیان معاندان و استیلای عاصیان و استبداد ظالمان را قوت و قدرتی نمایان بود برای حفظ دین و بقای اسلام گاهی به مواعظ و نصایح بگذرانید و مدتی به صورت ظاهر انزوا گرفت و گاهی برای رفع اشتباه به جنگ و جهاد پرداخت و گاهی برای حفظ ایمان و ایقان مردمان معجزات ظاهره بنمود و گاهی به اندازه ی قبول معاصرین به رعایت احكام دین مبین و شریعت توجه فرمود.

لكن چنان كه ببایست به تفسیر و توضیح و توسعه مستحبات اشارت نكرد چه هنوز مردمان را آن مجال و فرصت و تهیه قبول آن شرح و بسط نبود بلكه از فرایض و واجبات نگذشته، مگر پاره مومنان كه ادراك مستحبات نیز می نمودند و نیز هنوز



[ صفحه 270]



قوت اسلام به آن مقام كه بایست نرسیده و مردمان چنان كه از خوی جاهلیت باید نرسته و شیاطین انس از طغیان ننشسته و ریشه ظلم و استبداد با تیشه ی جور و استبداد كندن نمی توانستند و به عدل و علم و اخلاق سعیده و عفو و اغماض چاره نمی شد بلكه وجود اشخاصی كه دارای جنبه ی عدل و ظلم و عنف و حلم و غلظت قلب و فظاظت خوی و درشتی روش بودند بكار و از حكومت ایشان ناچار بودند لاجرم مدتی بر این حال بگذشت تا اسلام را قوتی پدید گشت و جابران بر مسند امارت مسلمانان حكمران شدند و عهد سابقین پایان رفت و اخلاف ایشان به عرصه رشد و بلوغ رسیدند و چون مدتی بدان گونه بگذشته بود و آن مردم منافق خائن خود را خلیفه و نایب پیغمبر شمردند و سپس آیندگان را در حال شك و شبهت افكندند كم كم بدانجا كه باید برسد رسید و مردمان تصدیق اقوال و ادعای ایشان را می نمودند و از حقیقت دور ماندند و امام دین را نمی شناختند و حقیقت آئین را نشناختند حضرت سیدالشهداء علیه السلام به مرتبه شهادت رسید و جهانیان را معلوم افتاد كه كدام كس بر حق و كدام كس بر باطل است.

و چون این حال مكشوف گشت و عقاید مردمان دیگرگون شد همچنان برای قوت اسلام وجود آن گونه خلفا و امرای جور لازم بود لهذا از آن طبقه به امر خلافت می پرداختند و بر قوت و وسعت و رونق و استیلای دولت اسلام می افزودند و ائمه هدی علیهم السلام نیز شیعیان خاص را به شرف استفاده نایل و به تعلیم علوم دینیه و حقایق احكام و دقایق عرفان و واجبات و مستحبات بهره یاب و این علوم فاخره را بر حسب اقتضای وقت و استطاعت مكلفین منتشر می ساختند و نیز برای اثبات دین مبین و ابطال باطل و ابقای احكام اسلام و رفع شبهت انام و عرفان به حال ظلمه شهید می گردیدند چه اگر شهید و مغضوب و محروم و غریب و مسموم و مهموم نمی گشتند و انتشار علوم و اخبار و آثار و تفاسیر و تآویل فاخره و معجزات و كرامات باهره و بینات ساطعه نمی فرمودند جهانیان بر مراتب عالیه و حقیقت و منزلت ایشان و ظلم و جهل و غوایت و بطلان مخالفان واقف نمی شدند و تمیز حق از باطل و نور از ظلمت و امام از مأموم و حاكم از محكوم و صحیح از سقیم و خائن از امین و حق از ناحق نمی دادند و غاصب را از مغصوب و معیوب را از



[ صفحه 271]



مرغوب نمی شناختند. و چون مدتی بر گذشت و جهانیان را نور علم و عرفان درسپرد و استعداد عبودیت و اطاعت تفزون تر گشت بر حسب حكمت الهی نوبت فترت مابین بنی امیه و بنی عباس و ضعف و انقلاب آخر آنان و اول و اینان نمودار و ملاحظه تقیه اندك و زمان افاضت پدیدار گردید حضرت باقرین علیهماالسلام به كشف معضلات و تشریح مبهات و نشر اخبار و توسعه احكام و شرح و بسط قوانین دین مبین و مستحبات و تعلیم علوم فاخره فقهیه و اصولیه و عرفانیه پرداخته مدتی روزگار نهادند و آن چه پوشیده بود آشكار ساختند و مذهب جعفری كه عبارت از كشف احكام شریعت پیغمبری است صفحه غبرا را صافی تر از زرجعفری گردانید، لكن چون هنوز مردمان به درجه كمال نرسیده بودند این دو امام بزرگوار نیز آن شرح و بسط را به حد تكمیل ظاهر نساختند و به ائمه هدی صلوات الله علیهم كه بعد از ایشان ظهور می گرفتند محول و موكول ساختند چنان كه چون در ذیل احوال حضرت ائمه صلوات الله علیهم بنگرند مكشوف می افتد كه هر یكی در نوبت خود حل چه معضلات فرموده اند و رفع چگونه شبهات كرده اند و اتیان چگونه معجزات و اثبات چگونه حقایق و معارف و توحید نموده اند و عالم را چگونه منور گردانیده اند و این جمله همه نظر به اقتضای زمان وسعت صدر و قبول خاطر و استعداد مكلفان داشته است و ازین است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید در هر مسئله كه دچار شبهت و اشكال و تردید شدید حكم بر بطلان آن نكنید بلكه رجوع به آل محمد و راسخین در علم نمائید زیرا كه زمان آن حضرت و معاصرین عهد مباركش مقتضی كشف آن جمله نبود و اگر می بود آن حضرت كه فیاض مطلق است از كشف و اظهار آن و اكمال مردمان دریغ نمی فرمود و اگر مضایقت می فرمود البته در حضرت احدیت مسئول می گشت چه وجود مباركش باعث خلق ممكنات و اكمال و ترقی نفوس است لاجرم به حكمت الهی پاره مبهم و برخی را مستور گذاشت تا خلفای آن حضرت بر حسب تقاضای زمان و استعداد نفوس بشریت به افاضت و افادت پردازند.



[ صفحه 272]



و اینكه در نوبت ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود «الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتی و رضیت لكم الارسلام دینا» امروز كامل گردانیدم برای شما دین شما را و تمام گردانیدم بر شما نعمت خود را و اختیار كردم برای شما اسلام را دینی پاكیزه تر از همه ادیان و چنان كه در تفسیر وارد است تمام فرایض و حدود و حلال و حرام جانب اختنام گرفت و بعد از این آیتی در باب تحریم و تحلیل نازل نشد و این آیت بعد از حدیث غدیرخم بود كه حضرت كشاف معضلات و حلال مشكلات علی بن ابی طالب و اوصیای او صلوات الله علیهم به خلافت و وصایت منصوب شدند و تأویل و تفسیر آیات قرآنی و احكام یزدانی به عهده علوم فاخره ایشان محول گشت تا در مقامات خود و مقتضیات اوقات به تبیین آن سخن كنند و معضلات و مبهمات را در اوقات مقتضیه روشن فرمایند و اگر وجود ایشان نبودی چون زمان پیغمبر را آن مدت نبود كه تقاضای آن تفاسیر و تأویلات را نماید در حالت ابهمام می ماند و در حقیقت دین و شریعت را منزلت اكمال نبود پس وجود مبارك ایشان اسباب تكمیل دین و مكلفین گردید چنان كه چون نظر به سؤالات سائلین نمایند معلوم می شود روز تا روز درجه افهام مكلفین و معاصرین ائمه طاهرین صلوات الله علیهم فزون تر می شده است.

و چون نوبت به حضرت حجة الله تعالی فی الارضین خاتم الاوصیاء الطاهرین صاحب العصر و الزمان علیه السلام رسید بر مراتب هوش و فطانت و كیاست مردمان بیفزود چه ادراك خدمت حضرات اوصیاء صلی الله علیه و آله و سلم و استماع احكام و اوامر و كلمات معارف سمات و خطب شریفه و بیانات توحیدیه ایشان را نموده بودند و این نیز مبرهن است كه مردمان را هر چند شعله هوش و فراست بیشتر تابش گیرد و نور علوم متشتته بیشتر فزایش نماید گردش خیالات و پندار ایشان را بیشتر جنبش سپارد و حیرت و عبرت تصورات گوناگون برافزاید و سرگشتگی فراوان تر شود و به این جهت مذاهب و آراء مختلفه روی نماید و در مغز انسانی اثرات عدیده جای كند و وسوسه و سودا بر نفوس استیلا یابد تا بدان جا كه بر نهج واحد توقف نكنند و هر گروهی به سلیقه خود به عقیدتی و طریقتی اندر شوند و چون این حال پیش آید البته اختلاف و انقلاب و اضطراب و تشت



[ صفحه 273]



آرائی در نفوس پدید آید كه اگر امام علیه السلام خواه در مسند استیلا یا كنج انزوا به افاضت و اجرای احكام شروع نماید در حضرتش به مخالفت و مناقضت روند و چنان آشفته گردند كه به قتل و طرد آن حضرت برآیند و یك باره به ترك دین بهی و كیش یزدانی گویند.

ازین روی ائمه هدی علیهم السلام به ترتیب بر حسب سلوك می فرمودند امیرالمؤمنین علیه السلام اظهار امامت و سلطنت می فرمود و حسنین علیه السلام آن گونه رفتار كردند و حضرت سجاد سلام الله علیه منزوی می گشت و شیعیان خاص را به طور تقیه مستفیض می فرمود و رعایت درجه را بدان میزان می فرمود كه مدتی صدور اوامر و احكام و فتاوی به دستیاری حضرت زینب سلام الله علیها می شد و باقرین علیهماالسلام را فرصت و قدرتی بود كه نشر احكام فرمودند و كذالك سایر ائمه هدی علیهم السلام گاهی آشكار و گاهی پوشیده بر حسب قبول مكلفین كار كردند تا نوبت به خاتم الاوصیاء علیهم السلام رسید و این وقت تشتت آراء و اختلاف مذاهب جهانیان بواسطه حدت هوش و فراست و نباهت جهانیان به درجه رسید كه خلفای وقت را استیلای كامل پدید و ایمان را ضعفی شامل نمودار گشت لاجرم آن حضرت را زمان غیبت صغری پدید شد و به دستیاری نواب آن حضرت افاضت و افادت فیض و احكام می شد تا ظلمت جهان و جهانیان شدیدتر و حالت قبول ضعیف تر گردید و این وقت نوبت به غیبت كبری و سد ابواب افاضات امامت آیت گشت و فرمان بر آن رفت كه علمای اثنا عشریه و فقهای شیعی بر مسند نیابت بنشینند و به صدور احكام و فتاوی پردازند و اگر در مسئله به خطا روند و بر حسب اجتهاد خود تصویب نمایند همچنان مثاب باشند چه صدور تمامت اوامر و نواهی و احكام به طوری كه در هیچ یك خطائی نرود و سهو و نسیانی در آن نباشد مخصوص به امام است كه معصوم است و خطا و سهو از غیر از معصوم بعید نیست و این شرط نیز كه امام را سهو و خطا روا نیست خود دلالت بر آن كند كه امام ببایست از جانب خدای باشد و آنا فآنا نور حق او را درسپارد و از جانب حق بدو افاضت شود تا رعایت عصمت از دست نرود و مصداق «قد تبین الرشد من الغی» ظاهر گردد و معنی رسوخ در علم مكشوف افتد و إن المؤمن ینظر بنور



[ صفحه 274]



الله معلوم گردد.

پس علمای حقه و فقهای اثنا عشریه در هر زمانی بیامدند و به تكالیف خود پرداختند و شروحی كه باید برنگاشتند و فروع را بسط و نشر دادند و روز تا روز افهام جهانیان را جولانی دیگر و پهنه ی خیالات را وسعتی دیگر پدید شد و مذاهب گوناگون نمودار و اختلاف عقاید و آراء بسیار گشت و در طرق مختلفه حكمت و عرفان و تصوف و شعب مختلفه آن درآمدند و هر گروهی مذهبی و روشی را پیش نهاد ساختند و به لطایف خیالات و دقایق اشارات و كنایات پرداختند و به این واسطه سر از اطاعت علما و فقها بیرون كشیدند و علما و فقها را ضعیف ساختند و هر طبقه پیشوائی از جنس خود و مسلك خود اقامت دادند تا به جائی كه در اعصار و ایام چندان مذاهب و عقاید مختلفه نمودار شده است كه اسباب حیرت است «مرده از بسكه فزون است كفن نتوان كرد» صوفی شیخی بابی طبیعی دهری مزدكی فرنگی بودائی برهمنی مجوس گبر ترسا یهود نصرانی شیعی سنی سوفستائی حكمی عارف سالك و غیر ذالك و هر یك نیز اقسام و انواع مختلفه دارند كه اگر بشمارند از صد مسلك افزون خواهد شد و این اختلاف عقاید و مناسك بجائی رسیده است كه گذشته از ضعف و اضمحلال علماء و فقهاء و پیشوایان جهان دست بكار سلاطین با اقتدار و استیلای زمان زده اند و با پادشاهانی كه دارای كرورها سپاه و انبارها اسلحه و آلات حربیه و توپ های جهان كوب و كشورهای عظیم و دولت های جسیم هستند برآشوبند و پاره ای را به قتل رسانند و برخی را از تخت سلطنت بزیر آورند و معزول و منزوی و مخذول گردانند و امرا و اعیان مملكت را منكوب و معزول سازند واز احداث هیچ حادثه نیندیشند و از كشته شدن و طرد و منع و انواع عقوبت نیز نپرهیزند بلكه برای انجام مهمی خطیر مثل قتل پادشاه یا وزیر سر بر سر دست نهاده بتازند و كار خود را به انجام رسانیده مقتول و به انواع عذاب و شكنجه مبتلا شوند و باك ندارند و دیگری با دیدار آن حال بقبول آن امر و تحمل آن بلایا دامن بر كمر زند و موجب فخر و شرف جاویدان شمارد و تمام این افعال محض تیزی هوش و بلندی همت و وسعت میدان خیال و گردش خیالات گوناگون است كه پایان كار آدمی را به سعادت شامل یا به شقاوت كامل



[ صفحه 275]



مقرون می دارد. پس به هر طور كه حكمت یزدانی و مشایای سبحانی تقاضا جوید بر این حال بگذرد تا گاهی كه صفحه جهان را تاریكی جهل و طغیان و كفر و عدوان فرو گیرد و نیز جماعتی در مرابت حق شناسی و عرفان و ایقان و ایمان بكوشند و به حالت حیرت و تردید اندر آیند، احكام شریعت روز تا روز در حین تعطیل اندر شود بدعت ها بسیار و ظلم و فواحش بی شمار و دولت كفر و شقاق نیرومند و اهل دین مستمند و ابدال ذلیل و اراذل جلیل و نجبا و خاندان های كهن خوار و اعزه خلق به دست اذله گرفتار گردند جهال رتبت عمال گیرند و لئام ناس و طغام ایام در شمار حكام گردند هیچكس را قدرت امر بمعروف و نهی از منكر نماند علمای روزگار دستخوش استهزاء و آزار مردم نابكار شوند معاصی و ملاهی و محرمات آشكار شود و احكام آئین را منسوخ سازند و یاد از خدای نكنند و قتل نفوس و هتك ناموس و نهب اموال و اسر نساء و رجال از حد اعتدال بگذرد و باطن هر كس مكشوف آید و سره از ناسر ه پاك و صالح از ناصالح و بدخواه از نیك سكال و بدفعال از نیك خصال پدیدار شود این وقت نوبت آن می رسد كه حضرت خاتم الاوصیاء سلام الله علیهم ظهور گیرد و جهان را به نور علم و معارف از ظلمت جهل و شقاق پاك و فروزنده تر از خورشید تابناك فرماید با تیغ زبان گوهرفشان زنگ ضلالت بزداید و با صمصام خون آشام قلوب كفر و نفاق را درهم شكافد و صفحه زمین را كه از ظلمت غوایت تاریك شده به فروغ انوار هدایت فروز بخشد و اهل زمان را به جواهر معارف و عوارف و دقایق و حقایق برخوردار گرداند و آن شبهات را كه به واسطه جوهر نفوس زكیه حاصل بود برگیرد و تمام نفوس را به خالق قدوس بخواند.

و در حقیقت معنی حقیقی این خبر به جهت اثر كه فرموده اند «تملئها قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» همین است چه هیچ ظلم و جوری برتر از آن نیست كه مردمان از راه حق وحق شناسی و مناسك عدل شرع شریف دور شوند و در چنان ظلمتی بس تاریك دچار شبهات شوند و از دین حق و اسرار حق بی خبر مانند و این است كه فرموده اند حكم بر باطن می فرمایند زیرا كه باید تمام خلق جهان از كه و مه و سیاه



[ صفحه 276]



و سفید و آزاد و عبید و مرد و زن به گوهر معرفت حضرت ذی المنن مشرف و مزین شوند و عالم و عالمیان را فروغ انوار توحید و ازهار تحمید فرو گیرد و زنك شقاق و نفاق را به صیقل انوار ابلاغ و مواعظ و معاجیز و بیانات شافیه و كلمات حكمت شعار و تیغ آبدار از میان برگیرد و باطن و ظاهر جهانیان را به نور توحید یزدان فروزان فرماید و مذاهب و آراء مختلفه گاهی مرتفع گردد كه بر باطن حكم شود و تابر باطن حكم نرود البته حالت نفاق و شرك و بغضاء باقی خواهد بود چنان كه در آغاز اسلام چنین بود و رسول خدا و ائمه هدی صلوات الله علیهم بر حسب تكلیفی كه داشتند با منافقین و مشركین و عدوان روزگار می نهادند و به آن حكمت كه خود می دانستند به مماشات می گذرانیدند و به همین حال نواب ائمه هدی و علما و فقهای اسلام می گذرانند و حكم بر ظاهر می نمایند تا نوبت به حضرت خاتم الاوصیاء صلی الله علیه و آله و سلم و زمان ظهور همایونش می رسد.

و در این وقت چون زمان تكمیل اكمل است حكم بر باطن می فرمایند تا جهانیان همه موحد و عارف و عالم كامل و اكمل كملین تمام ازمنه و اوقات شوند و به درجه ارتقاء نمایند كه برتر از آن متصور نگردد و چنان كه آن حضرت خاتم الائمه است شیعیان آن حضرت نیز خواتیم الامه گردند، پس اینكه آن حضرت خلق جهان را از تیغ می گذراند و از خون علما و قاضیان آسیاب ها به گردش خواهد آمد نه آن است كه منكر شویم، خبر معصوم علیه السلام از كذب و مبالغه معصوم است لكن در صورتی كه این خبر صحیح و متقن و اتصالش به معصوم معین و بلا شبهه باشد گوئیم چنان كه خود فرموده اند كلمات ما صعب و مستصعب و مانند كلمات یزدانی دارای اقسام تاویلات و معانی است می توانیم فرض پاره معنی های دیگر نیز بنمائیم زیرا كه اگر آن حضرت جهانیان را به قتل راسند و حز معدودی بجای نگذارد برای «یملئها عدلا» چه معنی تصور خواهد شد زیرا كه پرشدن روی زمین از عدل در صورتی خواهد بود كه مردمان باقی و صفحه زمینی از بنی آدم مملو باشد و این وقت عدل و داد تمام زمین را فرو گیرد و صفحه غبرا تا پهنه ثریا از نور عدل روشن شود و اگر زمین را از بنی آم معدودی بیش نماند این فروز عدل به كجا منتشر خواهد شد؟ آب و خاك نتواند مصداق ظهور عدل شوند



[ صفحه 277]



سایر حیوانات نیز همین حال را دارد لاجرم اختصاص به بنی آدم دارد كه دارای عقل و علم و قابل دریافت معرفت و قبول توحید هستند و عدل و نور بزرگ همان اشعه انوار توحید است كه در ظاهر و باطن جهان و جهانیان خواهد تابید و از میمنت وجود مبارك آن حضرت ظواهر و بواطن یكسان و به فروغ دین تابان و از زنگار كفر و ظلمت شرك و عدوان پاك و فروزان خواهد شد.

و معنی این كه تمام ادیان مختلفه یكی و منحصر به دین اسلام می گردد نمایان خواهد گشت زیرا كه اگر تمام دارایان مذاهب را مگر جماعت مسلمانان و آن هم شیعیان مخصوص به قتل نرسند برای این خبر كه تمام ادیان یكی خواهد شد چه معنی فرض می شود زیرا كه صاحبان ادیان مختلفه چون در جهان باقی نباشند اتفاق ادیان بر یك دین چیست چه اتفاق فرع بقای متدینین و متمللین )1( [1] است و این نیز بیرون از عدل خواهد بود چه بسیار این كسان مردمی هستند كه به كیش پدران و مادران بوده اند یا از دین اسلام بی خبر هستند یا برحسب كوشش و جهد تمام دینی را اختیار كرده اند و این حال با قتل ایشان نمی سازد و شاید بیرون از عدل هم باشد بلكه عدل آن حضرت افاضت انوار توحید و قتل كسان اماته شرك و نفاق و دفع نوازل كفر و شقاق و ظلمت جهل و غوایت است و معنی «و ان من شی ء الا یسبح بحمده» در آن وقت معلوم می گردد كه تمام اجزای آفرینش از بنی آدم و غیر بنی آدم و موالید ثلاثه بلكه تمام اجزای مخلوقه از وضیع و شریف به نور معرفت و تحمید به هر زبان و بیانی كه دارند ممتاز و سرافراز و صفحه آفرینش روشن و به فروغ ایزدی منور خواهند شد.

و اینكه حضرت سجاد علیه السلام می فرماید چون خداوند تعالی می دانست كه در آخرالزمان مردمی خواهند آمد كه در مراتب توحید دقیق خواهند گشت لهذا سوره ی قل هو الله احد را نازل ساخت برای همین معنی است كه چون هر قدر زمان بگذرد و جهانیان بر اخبار و آثار و دقایق توحید و حقایق تحمید و مقامات نبوت و رسالت و امامت بیشتر عارف و واقف شوند گردش خیالات ایشان بیشتر و حیرت و دقت و اختلاف آراء



[ صفحه 278]



ایشان فزون تر گردد و در این سوره ی مباركه مذكور جز از مراتب توحید سخنی نمی رود چه عدم زائیده شدن و زائیدن و عدم كفو و انباز از دلایل توحید است و البته از خدای واحد از آن جا كه فرموده اند «الواحد لا یصدر منه الا الواحد» بجز دین واحد ظاهر نشود و در زمان حضرت خاتم الاوصیاء صلی الله علیه و آله و سلم تمام ادیان یكی می شود و در روی زمین جز بدین اسلام خدای را عبادت نكنند دین یكی می شود نه اینكه متدینین به قتل می رسند شرف و افتخار در آن است كه صاحبان ادیان به یك دین بازگردند و صفحه زمین از ارجاس اختلاف مذاهب پاك شود و البته در این بین اگر پاره سجایا لیاقت نداشته و ظلمت صرف باشند به قتل می رسند و به نار دوزخ دچار می گردند.

و این معنی بدیهی است كه چنان كه فرموده اند «اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد». اصل كلمه و مذهب و مطلب یكی است بلكه از آغاز آفرینش مخلوق و تكوین مكونات و تبلیغ رسالات سخن تمام انبیاء و ابلاغ تمام رسل یكی است پس نسبت به انبیاء عظام نیز همان كلمه ی اولنا محمد و اوسطنا محمد و آخرنا محمد صلی الله علیه و آله و سلم جاری است منتهای امر بر حسب اقتضای وقت و استعداد مكلف پاره ای فروعات و مستحبات و واجبات به صورتی دیگری اظهار می شود و گاهی مختصر و مطول می آید اما مطلب توحید و معرفت خدای كه اصل اصیل دین است و علت غائی خلقت همان است تغییر نجوید و هیچ پیغمبر و نایب و خلیفه ای جز آن نگوید اختصار و مزید ایضاح ان منوط به قابلیت امت است و این كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را پیغمبر آخرالزمان گویند نه از آن است كه زمان ظهور مباركش در پایان روزگار بوده است بلكه مقصود این است كه درجه تكمیل مردمان و ترقی مكلفان و تشرف به مراتب عالیه توحید و معرفت كه آخر درجه علت خلق خلقت و پایان ارسال رسل و بعثت انبیاء و تقریر خلفا و اوصیا در آن هنگام و آخرین مرتبه تعیین تكالیف در این نوبت است و چون در آن هنگام تكلیفی دیگر ظاهر و آئین و شریعتی و احكامی دیگر نمایان نمی شود در حكم آن است كه آخر زمان و نوبت حشر جهانیان و پاداش اعمال و مكافات افعال باشد «فمن یعمل مثقال ذرة خیرا یره و من یعمل مثقال ذرة شرا یره.»



[ صفحه 279]



و به همین علت آن حضرت را خاتم انبیاء گویند و حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه را خاتم الاوصیاء و حجة الله و صاحب الامر و صاحب العصر و ساطع البرهان و شریك القرآن خوانند و ظهور معدلت دستورش را در آخرالزمان نیز گویند به دلایل عدیده است، اینكه خاتم الاوصیاءش گویند از آن است كه همان طوری كه چون پیغمبر ظهور گرفت در زمان ترقی و كمال استعداد نفوس بود لاجرم احكام و شریعت و كتابی بیاورد كه آن چه برای نظام عالم و دوام امم و استحكام رشته مدنیت و اعتلای روح انسانیت و ارتباط جهان ایمان به عوالم ملكوتیت و جبروت و لاهوتیت و صلاح امور معاشیه و مدنیت و معادیه و آدمیت و مایحتاج بریت تا روزگار قیامت از تمام حیثیات و جهات لازم بود جمله را حاوی و ناقل و راوی بود، اما نظر به تقاضای وقت و صلاح زمان در حال اجمال نمود و تفسیر و توضیح آن را به خلفای خود محول گردانید و اوصیای آن حضرت علیهم السلام چنان كه سبقت نگارش گرفت به نوبت و تدریج در هر عصری به اندازه لزوم كشف معضلات و مبهمات بفرمودند و بعد از ایشان علمای امت و فقهای جماعت كار به اجتهاد و ایضاح مسائل سپردند تا دامنه كشف علوم و نشر فروع وسیع و مراتب تیزی افهام و ذوق و سلیقه انام رفیع گشت و به واسطه حدت ذهن و قوت فهم و تابش ضمیر و هیجان قوه فكریه و تصورات و تعقلات عمیقه مذاهب و عقاید مختلفه نمودار شد تا بدان جا كه اغلب كسان از راه مستقیم بیرون شوند و به كوچه ضلالت و غوایت و جهل اندر آیند و بسلق غیر مستقیم خود بدعت ها در دین و تأویل ها در كتاب مبین گذارند و جهانیان را در پهنه سرگشتگی و آشفتگی اندر آرند اما استعداد و قابلیت نفوس از هر زمان بیشتر می شود و از یك طرف قوت مضلین و مغوین بسیار می گردد لاجرم به تفضل الهی نوبت ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم نمایان و زمان برترین تأویلات و توضیحات اسرار حكم و احكام شریعت پیغمبر خاتم و واپسین زمان تكمیل نفوس و اشرف ازمنه توحید خالق قدوس و تدین به دین واحد پدیدار آید و به این حیثیت آن حضرت را خاتم الاوصیاء خوانند چه اكمال و اتمام دین مبین و نعمت توحید و معرفت و ادراك مثوبات عالیه دنیا و آخرت در زمان همایونش به حد كمال رسد و دیگر ابهامی و اشكالی باقی نماند و باطن و ظاهر امور و احكام و اشخاص و اشیاء آشكار گردد.



[ صفحه 280]



و این كه آن حضرت را قائم نامند نیز به همان علت است چه پس از آن حضرت امامی دیگر نیاید و آن حضرت را به واسطه تقاضای زمان قعودی نباشد تا حاجت به ظهور امامی دیگر باشد پس دائما قائم به حق و دین حق و احكام حق و امر و نهی حق و اسرار كتاب حق باشد و اگر جز این بودی اختصاص به این لقب چه بود چه جمله انبیاء عظام علیهم السلام قائم به حق هستند اما برای سایرین بر حسب تقاضای تكلیف خود قعودی بود تا دیگری بجای وی قیام گیرد و به این حیثیت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را نسبت به سایر انبیاء قائم بباید خواند چه در سمت نبوت و رسالت قعودی ندارد و پیغمبری دیگر پس از وی قیام نجوید اگر چه سایر انبیاء و اوصیاء سلام الله علیهم را از حیثیتی نسبت به زمان و تكلیف خودشان قائم می توان گفت اما به این معنی كه رسول خدا و این امام والا مقام را گویند نمی شاید گفت و نیز اختصاص به لقب همایون حجةالله برای آن است كه در زمان مباركش نظر به احكام باطنیه و ظاهریه و اعمال صوریه و معنویه و تأویلات اسرار كلام الهی و حكم فرمودن به آن درجه اكمال رسد و مردمان افعال و اقوالش را آخر درجه حجت و اثبات حجت شمارند و حجتی از ان برتر نیابند و گرنه ائمه هدی سلام الله علیهم بجمله حجج الله تعالی فی الارض و السماء هستند لكن بر حسب خاتمیت حجت این لقب مبارك به آن حضرت اختنام گیرد و در شمار القاب همایونش باشد.

چنان كه صاحب الامر كه از القاب شریفه اش می باشد ازین است كه آن حضرت چون امر به ظاهر و باطن و خاتم الامراء المعنویه و الظاهریة است و بعد از آن حضرت هیچ كس دارای امر ولایت و امارت و خلافت حقه نتواند بود و به آن حضرت اختتام می گیرد مخصوص به این لقب می باشد اما چون به معنی عام باشد سایر ائمه علیهم السلام نیز صاحب الامر هستند و صاحب العصر و الزمان از آن است كه چون عصر مباركش متمم جمیع اعصار و آیات و آثار و انوار دینیه و شرعیه و عرفانیه و توحیدیه می باشد در حقیقت عصر و عهد و زمان حقیقی همان است گویا تمام اعصار روزگار طفیل این عصر است كه هر چه مخفی و مبهم بود آشكار و روشن می شود و چون ازین معنی منصرف شویم تمام حضرات پیشوایان دین مبین و اوصیای سیدالمرسلین صلوات الله علیهم اجمعین



[ صفحه 281]



صاحب العصر و صاحب الزمان هستند چنان كه ساطع البرهان ازین روی می باشد كه به هیچ وجه دارای تقیه نیست و براهین باطنیه و ظاهریه را ظاهر فرماید و برهان خاتم الاوصیائی را فروزان و نمایان فرماید به طوری كه هیچ منكری را مجال و قدرت و فرصت انكار نماند لكن به معنی دیگر تمام انبیاء و ائمه هدی ساطع البرهان هستند و شریك القرآن از آن است كه در زمان مباركش آیات و احكام قرآنی را بدون تقیه جاری فرماید و احكام شرع را بدون ملاحظه وقت مقرر گرداند چه زمان ظهور مباركش مقتضی آن حال است لاجرم شریك القرآن باشد اما سایر ائمه هدی سلام الله علیهم اگر چه در باطن امر شریك القرآن هستند اما در ظاهر امر به واسطه موانع این عنوان نیافتند چه تقاضای اعصار میمنت آثار ایشان اظهار پاره عناوین را نداشت.

و این كه زمان ظهور مباركش را به آخرالزمان می خوانند برای این است كه تمام ازمنه جهان در آن زمان جانب اكمال و اتمام پذیرد و تكالیف رسالت و ولایت به جمله ظاهر و حقوق و آداب مكلفین به طور وضوح و تكمیل معلوم می شود و تمام ازمنه روزگار تا هنگام رستاخیز به همان حال شرافت منوال میگ ذرد نه آن است كه ظهور آن حضرت مقارن زمان محشر و قیام قیامت باشد چه آن حضرت به سالها سلطنت و حكومت فرماید چنان كه نوشته اند هزار پشت خود را دریابد و پس از آن حضرات ائمه طاهرین به نوبت ظاهر شوند و سلطنت فرمایند و از آن پس نیز كس نداند زمان ظهور قیامت در چه ساعت است «إلا هو یسئلونك كانك حفی عنها قل انما علمها عندالله ثقلت فی السموات و الارض لا تاتیكم الابغتة» پس معلوم می شود حرف آدم و حضرت خاتم و جمیع انبیاء و مرسلین به هر صورت و سیرت و نمایشی باشد یكی است و اكمال و اتمام تمام تبلیغات و رسالات و مشروعات ایشان به حضرت خاتم الاوصیاء علیه السلام راجع است و تكمیل جهانیان و انجام اوامر و نواهی یزدانی و اجرای احكام كتب آسمانی در آن زمان میمنت اركان خواهد شد و ائمه طاهرین دارای این مراتب عالیه و اظهار آن بر حسب باطن و ظاهر به ظهور مبارك حضرت صاحب الامر است و به این جهت آ نحضرت را قائم آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم خوانند و چون در این كلمات معجز آیات حضرت امام زین العابدین



[ صفحه 282]



علیه السلام از جمله صحیفه كامله بنگرند «اللهم یا من خص محمدا و آله بالكرامة و حباهم بالرساله و خصصهم بالوسیلة و جعلهم ورثة الانبیاء ختم بهم الاوصیاء و الائمه و علمهم علم ما كان و ما بقی الی آخرها» مكشوف می شود كه حضرات ائمه اطهار در تمام خصایص رسول مختار صلی الله علیه و آله و سلم از حیثیت كرامت و رسالت و همچنین در وراثت و خاتمیت اوصیاء و علم بما كان و ما یكون شریك و سهیم هستند و حضرت خاتم الاوصیاء علیه السلام جامع جمیع این مراتب و متمم اكمال دین و اتمام نعمت است.

و ازین است كه حضرت امام رضا علیه السلام در جواب این سكیت كه عرض كرد حجت امروز بر خلق چیست فرمود عقل است و معلوم می شود كه زمان ائمه علیه السلام اشرف و ارفع ازمنه و مردمانش الطف و اكمل و ادق هستند و حكومت با عقل است.

«اللهم عجل فرجه و سهل مخرجه و نحن فی عافیة بحق محمد و آله الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین.»

و دیگر در عیون اخبار و پاره كتب اثار از علی بن فضال مروی است كه حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود «انما سمی اولوالعزم اولوالعزم لانهم كانوا اصحاب العزایم و الشرایع و ذالك ان كل نبی كان بعد نوح كانوا علی شریعته و منهاجه و تابعا لكتابه الی زمن ابراهیم الخلیل و كل نبی كان فی ایام ابراهیم و بعده كان علی شریعة ابراهیم و منهاجه و تابعا لكتابه الی زمن موسی و كل نبی كان فی زمن موسی علیه السلام و بعده كان علی شریعته منهاجه و تابعا لكتابه الی زمن عیسی علیه السلام و كل نبی كان فی ایام عیسی و بعده كان علی منهاج عیسی و شریعته و تابعا لكتابه الی زمن محمد صلی الله علیه و آله و سلم فهؤلاء الخمسة اولوالعزم و هم افضل الانبیاء و الرسل و شریعة محمد صلی الله علیه و آله و سلم لا تنسخ الی یوم القیمة و لا نبی بعده الی یوم القیمة فمن ادعی بعده نبوة اواتی بعد القرآن بكتاب فدمه مباح لكل من سمع ذالك منه.» ازین روی پیغمبران اولوالعزم را اولوالعزم نامیدند كه ایشان صاحبان عزایم و شرایع باشند و این به آن جهت است كه هر پیغمبری بعد از نوح علیه السلام بر شریعت



[ صفحه 283]



و طریقت و تابع كتاب او بود تا زمان ابراهیم خلیل علیه السلام و چون نوبت به ابراهیم رسید هر پیغمبری كه در زمان آن حضرت و بعد از آن حضرت بیامد بر شریعت و طریقت و تابع كتاب آسمانی او بود تا زمان بعثت موسی علیه السلام و هر پیغمبری كه در زمان موسی و بعد از موسی بیامد تابع شریعت و طریقت و كتاب وی بود تا زمان مبارك پیغمبر ما محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم پس پیغمبران پنج گانه اولوالعزم و افضل تمامت انبیاء سلف و رسل یزدانی هستند و شریعت پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و سلم تا روز قیامت باقی است و منسوخ نگردد و بعد ازین پیغمبر هیچ پیغمبری نباشد تا زمان قیامت پس هر كس بعد از آن حضرت مدعی نبوت شود و بعد از قرآن یزدانی كتابی بنماید یعنی مدعی شود به كتابی آسمانی و احكامی سبحانی خون او بر هر كسی كه این سخن را بشنود مباح است.

راقم حروف گوید این خبر شریف نیز در حقیقت مبین و مؤید خبر سابق و بیانات سابقه است چه بعد از آن كه حضرت مصطفی صل الله علیه و آله و سلم را به نبوت تصدیق كردند البته هر پیغمبری نظر به اینكه معصوم است جز به صدق سخن نكند و آن چه گوید از جانب حق است و این پیغمبر فرمود من خاتم انبیاء هستم و بعد از من پیغمبری نیاید زیرا كه احكامی و كتابی آورده ام كه دیگر محتاج به هیچ شریعیت و بعثت پیغمبری نخواهند بود و تا قیامت كافی است و در قرآن نیز وارد است كه این نامه آسمانی حامل تمام احكام و قوانین لازمه و مایحتاج خلق تا روز قیامت است و دیگر به كتابی دیگر حاجت نیست ازین روی هر كس مدعی نبوت یا نامه آسمانی دیگر شود خونش هدر می شود چه به سبب این ادعای لغو و داعیه گزاف مردمان را در عقیدت سستی افتد و چون عقاید سست شد در دین سست شوند و چون سستی افتد نظام از عالم برخیزد و چون نظام از عالم برخاست مجال كسب معارف نماند و چون علم و معرفت كه اسباب ترقی نفوس است و به آن جهت علت غائی خلقت می باشد تحصیل نشود بقا و دوامی برای مخلوق نماند، چه اختلاف آراء و احكام موجب انقلاب اهل جهان شود و چون انقلاب افتد پایانش



[ صفحه 284]



به فنا و زوال و انقراض كشد.

چنان كه اگر مملكتی را سلطان متعدد باشد آخرالامر روی به ویرانی و اضمحلال گذارد و آخرالامر محكوم دیگران و پای كوب ذلت و هوان و زوال گردند و اینكه پیغمبران مردمان را به توحید خوانند و در هر عصری به یك دین و آئین سخن نمایند برای رعایت همین خیال و بقا و دوام ایشان است زیرا كه چون خلق جهان بدانند خداوندی یكتا و عالم و بصیر و قادر و سمیع و مرید و حی و قیوم و بی همتا و مثیب و معاقب و واجب الوجود و لطیف و حكیم دارند به احكام او اطاعت كنند و از عصیانش بپرهیزند و بر طریق نظام روند و به این علت ترقی و دوام گیرند و نیز خالق بریت را به انواع نعمت بستایند و از شرك و كفر دوری گیرند و مستوجب مزید نعمت و دوام رحمت شوند و اگر امر توحید در میان نباشد به این مسائل نایل شوند و فانی و زایل گردند و علت عمده دعوت به توحید این است و گر نه.



گر جمله كائنات كافر گردند

بر دامن كبریاش ننشیند گرد



پس خواندن به توحید نیز رحمتی است از جانب پروردگار حمید و گردانیدن هر شقی سعید اگر چه به حسب باطن به هر زمانی سخن كنند و به هر طریقی اندر شوند «عاقبت ما را بدان شه رهبر است» و آخر كار جنگ هفتاد و دو ملت به یكی ختم شود و بالطبیعه همه موحد باشند خواه بدانند یا ندانند و همه به تسبیح او پویند و هم لا یفقهون و به توحید او گویند و هم لایعقلون چگونه اجزای آفرینش كه خداوند قاهر قادرش از پهنه عدم به كسوت وجود درآورده است و به هر ساعتی هزاران نعمت بدو عنایت فرماید و اگر آنی از نظر رحمت محروم ماند معدوم گردد آن قدرت و استطاعت یابد كه جز او بیند یا جز او شناسد یا قوت تصور و تفكر و تعقل و تخیل را آن بضاعت باشد كه از عرصه ی توحید بیرون تازد و در نطع شطرنج اندیشه شاهی دیگر طلبد مگر این قدرت یا وجود این قدرت و قوی جز با اراده و مشیت خالق ارض و سماء و قادر مطلق است یا در سلب آن برای خالق كل اشكالی دارد یا اگر بخواهد جز آن چه را كه می خواهد نخواهند و البته نخواسته اند و بالطبیعه و الخلقه نمی توانند خواست جز آن تواند بود مگر قوه





[ صفحه 285]



عاقله و مفكره و متخیله و عامله و اراده و فاعله جز از دستگاه خلاقیت و صنعت اوست مگر آن چه را كه تعقل و تصور نمایند جز مخلوق اوست، بت چیست بت تراش كیست فرعون چیست نمرود كدام است خورشید و آتش و ستاره و نور و ظلمت و مشرك و موحد و فاسق و عاشق و فاجر و كافر و مسلمان و مؤمن و مراد و مرید و ارشاد و مرشد و شاگرد و استاد و عقیدت و سلیقت و مذهب و طریقت یعنی چه؟ دنیا و عقبی و بعد و زلفی و دوزخ و بهشت و حور و غلمان و مالك و مملوك و ساكن و مسكن را چه حال است «لیس فی الدار غیره دیار» تمام این كثرت را روی به پیشگاه وحدت صرف و واحد مطلق است.



در سه آئینه شاهد ازلی

پرتو از روی تابناك افكند



سه نگردد بریشم ار او را

پرنیان خوانی و حریر و پرند



یاربی پرده از در و دیوار

در تجلی است یا اولی الابصار



گر ز ظلمات خود رهی بینی

همه عالم مشارق انوار



چشم بگشا و در گلستان بین

جلوه ی آب صاف در گلزار



زاب بیرنك صد هزاران رنك

لاله و گل نگردد این گلزار



از می و جام و ساقی و مطرب

وز مغ و دیر و شاهد و زنار



قصد ایشان نهفته اسراری است

كه به ایما كنند گاه اظهار



پی بری گر بر از شان دانی

كه همین است سر آن اسرار



كه یكی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا اله الا هو

و ازین بیانات نه آن است كه ببایست سخنان سخیف و بیانات نحیف جماعتی را كه به وحدت وجود قائلند به چیزی بلكه به اندازه پشیزی شمارند چه عالم واجب و باقی با عالم ممكن و فانی تباین بالذات دارد و این دو را به هیچ وجه اتحاد و تساوی ممكن نیست بلكه عقلا و نقلا ممتنع و محال است بلی خالق را همیشه و مخلوق و رازق را همیشه مرزوق و موجد را همیشه موجود و نور مطلق را همیشه لمعان اشعه انوار در كار است و اگر جز این باشد این اطلاقات و اسامی را چگونه تصور توان كرد و عالم تصور با آنان كه تصور نمایند و تعلق و تعقل و تفكر جویند آن نیز مخلوق است و تصور آن حال بدون این كه



[ صفحه 286]



صورتی در خارج نماید از درجات مخلوقیت ما مخلوق بیرون است اما تواند بود كه چون از عالم ما تجاوز شود عالمی و حالتی پدید آید كه آن تصور نیز ممكن باشد و در موارد و مقامات لطیفه هرگز روا نیست كه عوالم قدرت قادر متعال را تابع میزان خیال و تصور خود دانیم و هر چه را برتر از آن دانیم منكر شویم.

آری در مراتی شخصیه و تصورات خودمان مثلا محال و ممتنع می دانیم كه دنیای با این عظمت در پوست بیضه مرغی جای گیرد بدون این كه دنیا كوچك و تخم بزرگ شود اما چه زیان دارد در عالمی دیگر مخلوقی باشند كه فرض را در عرصه خیال خود محال نشمارند چنان كه آنان كه به حد بلوغ نرسیده اند از حالت احتلام و مجامعت بی خبرند و چون دیگری با ایشان گوید پذیرفتار نشود اما چون مدتی برآید آنچه كه منكر است اقرار نماید ما نیز در این عالم و برزخ كه بدان اندریم بسا چیزها را كه امروز از حد تصور و استعداد ما بیرون است پذیرفتار نمی شویم و چون به عالمی دیگر و برزخی دیگر اندر شویم عالمی و مقامی برای ما حاصل شود پذیرفتار گردیم و اقرار كنیم پس هرگز نمی شاید كه چیزی را از عالم قدرت بیرون شماریم چنان كه در حدیث سابق مذكور شد كه هر چه در عرصه ی تصور ما بیرون آید خداوند بیافریده است و نیز در اخبار سابقه مكرر مذكور شده است «كان الله عالما و لا معلوم و خالقا و لا مخلوق و بصیرا و لا مبصر و سمیعا و لا مسموع» تا آخرت حدیث، اما ما نتوانیم این تصور را از روی حقیقت و بدون حكم تعبد نمائیم لكن امام علیه السلام كه ادراك دیگر عوالم و مراتب و روحانیات را فرموده است بالصراحه و التحقیق و الیقین و المشاهده می فرماید پس خداوند تعالی واحد و خالق اشیاء است نه شریك تواند داشت و نه مخلوق را بدو راهی است.

و اینكه می فرماید «لو كان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» اگر جز ذات غنی بالذات خدایانی در ارضین و سموات بود جمیع جهات فاسد و تباه می گشت بر هر دو مطلب برهان است چه اگر مخلوق و خالق اتحاد می داشتند تعدد قدما لازم و وجود شریك واجب می شد و این غیر از رتبت ممكن و واجب است و اگر خدایانی دیگر



[ صفحه 287]



بودندی همچنان تسلسل پدید می شد تا آخر به یكی منتهی می گشت كه خالق كل و باری اقدم القدماء باشد و اگر خدایان دیگر صفت خالقیت نمی داشتند پس چگونه دعوی خدائی می كردند و اگر دارای این صفت بودند لابد هر یك اقدم و اسبق بودند خالق آن دیگر می شدند تا به آخر. پس دیگران مخلوق و آن یك خالق خواهد بود تعالی الله عن ذالك علوا كبیرا و بر حسب ظاهر هر خداوند ببایستی پیغمبری و كتابی و احكامی بفرستد اگر این پیغمبران و این كتب همه یكسان و یك بیان و لسان بودندی تعدد آلهه از كجا معلوم می شد اگر برخلاف یكدیگر سخن كردندی و كتاب نمودندی و احكام بیاوردندی و دستورالعمل مختلف دادندی نظام از عالم برخاستی و نشان از حیوان و انسان بلكه از صفحه زمین و آسمان برخواستی یك پیغمبر گفتی نماز بباید دیگر گفتی نباید یكی گفتی روزه بسی روز سپارید آن دیگر گفتی به شصت روز گذارید یكی گفتی خمس و زكاة بدهید دیگری گفتی ندهید یكی گفتی حج و جهاد واجب است دیگری گفتی هر دو جایز نیست یكی گفتی وضوء و غسل بباید دیگری گفتی هیچ یك نشاید و كذالك سایر پیغمبران نیز فرمایش و فرمانی دیگر فرمودندی مثلا در یك مسئله واحده صد قول مختلف و حكم دیگرگون ظاهر می شد بنگرید با این حال صورت حال خلق خدا و مكلفین بر چه منوال خواهد بود.

آن یك خدای خواستی مخلوقی را در زهدان مادر پسر گرداند دیگری دختر، دیگری خنثی، اگر به اراده همه متولد شدی حالت آن مولود و تولد و بقای او در عالم و نسل آوردن و مقاربت او چه صورت داشت اگر نمی شد در میان خدایان جنگ و مخالفت می افتاد و نظام و دوامی در اشیاء ممكنه باقی نمی ماند یك خداوند اراده می كرد فلان حیوان دارای دو چشم دیگری چهار چشم دیگری چشمی از پس سر دیگری دمی بر پیشانی و سمی بر بنا گوش و شاخی بر كمر و آن دیگر خواستی بز گاو و گاو بز و قاطر اسب و اسب الاق باشد دیگری خواست مدار شمس بر خلاف مقدار زمان و آن دیگر برخلاف، دیگری خواست گاهی كه صبح می دمد شب باشد و آن دیگر تاریكی شب را روشنائی می خواست دیگری فصل بهار را خزان و آن دیگر زمستان



[ صفحه 288]



را تابستان دیگری خواستی ساعات روز و شب هزار ساعت و آن دیگر صد ساعت و دیگری ده ساعت خداوندی خواست مغز آدمی بجای دل و دل بجای مغز و سینه بجای پهلو و بینی بجای ابرو و ابرو بجای چشم و چشم بجای دهان و دهان بجای ناف باشد دیگری خواست فلان آدمی عاقل و عالم و آن دیگر خواست سفیه و جاهل یكی خواست پارسا و آن دیگر خواست نابكار، یكی خواست فلان شخص صد سال زندگانی كند دیگری خواست پنج سال بیشتر نماند یكی خواست فلان درخت سیب آورد و آن دیگر خواست انار بپروراند یكی خواست آب انگور حرام و آن دیگر خواست حلال یكی خواست به جای كوه صحرا و به جای صحرا دریا یكی خواست به جای نر ماده و به جای ماده نر باشد یكی خواست در فلان فصل باد بوزد و باران ببارد و سحاب پرده خورشید جهان تاب گردد دیگر برخلاف آن را خواست.

بالجمله شماره این جمله از حد بیرون است پس اگر خدای متعدد باشد تمام جهان را تباهی درسپارد و در اندك دقیقه در عوالم كون و فساد به غیر از فساد و زوال مشهود نگردد «فهو الله الواحد الاحد الصمد الفرد القادر القهار الحی القیوم المرید اللطیف العزیز الغفار جل جلاله و عم نواله و عظم شأنه و سطع برهانه و لمع آثاره و ظهر سلطانه لا بدایة لاولیته و لا نهایة لازلیته و هو المحمود بكل خصال و المعبود فی كل غدو و آصال لافناء لملكه و لا زوال لعزه له العز و البقاء و لما سواه الموت و الفنا لا مسجود غیره و لا معبود سواه و لا دیمومة لغیره».

و دیگر در كتاب عیون اخبار و پاره كتب آثار از عباس بن هلال از حضرت علی بن موسی الرضا از پدر بزرگوارش موسی بن جعفر از پدر ستوده گوهرش جعفر بن محمد از پدر گرامی مخبرش محمد باقر از پدر والا اخترش علی بن حسین از پدر امامت منظرش حسین بن علی از پدر ولایت سیرش علی بن ابیطالب صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین الی یوم الدین مذكور و مروی است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «خمس لا أدعهن حتی الممات الاكل علی الحضیض مع العبید و ركوبی الحمار موكفا و حلبی العنزبیدی و لبس الصوف و التسلیم علی الصبیان لیكون سنة من بعدی» پنج خصلت و كردار



[ صفحه 289]



می باشد كه تا زمان مردن متروك ندارم نخست اینكه بر روی خاك بنشینم و با غلامان و بندگان زر خرید طعام بخورم دیگر سواری بر حماری كه پالان بر آن ننهاده باشند و از این كلام مبارك چنان معلوم می شود كه مقصود آن پالانی است كه بر آن بار بندند نه پالان سواری كه بزرگان بر آن سوار می شوند، چه در خبر است كه آن حضرت بر حمار برهنه نیز سوار می شده است و دیگر بز دوشیدن بدست خودم و پوشیدن جامه پشمین و سلام راندن بر كودكان تا این جمله بعد از من در خلق جهان سنت گردد.

معلوم باد این حدیث مخالف حدیثی است كه رسول خدای بر خر برهنه سوار می شد مگر اینكه گوئیم مقصود راوی از برهنگی بی پالانی است و بر آن حمار پوششی دیگر از قبیل جل یا نمد می افكنده اند.

و هم در آن كتاب از علی بن حسن بن علی بن فضال از پدرش حسن مروی است كه از حضرت ابی الحسن علیه السلام پرسیدم چگونه مردمان از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه به دیگران میلان گرفتند با اینكه فضل و سابقه و مكان و منزلت آن حضرت را در حضرت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم می دانستند فرمود «انما ما لواعنه الی غیره و قد عرفوا فضله لانه قد كان قتل من آبائههم و اجدادهم و اخوانهم و اعمالهم و اخوالهم و اقربائهم المحاربین لله و رسوله عددا كثیرا و كان حقدهم علیه لذلك فی قلوبهم فلم یحبوا ان یتولی علیهم و لم یكن فی قلوبهم علی غیره مثل ذالك لانه لم یكن له فی الجهاد بین یدی رسول الله مثل ما كان له فلذالك عدلوا عنه و مالوا الی سواه» سبب این عدول مردم با اینكه به فضل آن حضرت شناسا بودند این بود كه آن حضرت پدران و نیاكان و برادران و برادران پدران و برادران مادران و خویشاوندان ایشان را از تیغ بگذرانیده بود چه بسیاری از آنان با رسول خدای مخالفت و محاربت كرده از اندازه خود بیرون تاختند و از كیش اسلام كناری گرفته بودند اما دیگران كه مردمان بدیشان گرایان شده بودند این كشتار از آنان نكرده بودند زیرا كه برای دیگری غیر از امیرالمؤمنین علیه السلام این گونه جهاد در حضور رسول خدای اتفاق نیفتاده بود لاجرم از آن حضرت عدول كردند و بدیگران میل نمودند.



[ صفحه 290]



راقم حروف گوید: همان فضل و منقبت واعلی درجه تقرب بر رسول خدای و آن خدمات كه در دین فرمود بزرگ ترین اسباب بغض و حسد و كید و كین بود و به علاوه آنچه از شمشیر ولی خالق بی نظیر اسدالله الغالب دیدند و شنیدند بر عدوان و طغیان و آتش درون ایشان بیفزود و نیز می دانستند در حضور مبارك آن حضرت با آن فوائد و منافع و مراتب و فواحش دنیویه و فسق و فجوری كه راغب بودند نایل نتوانند شد لاجرم با چشم بینا و دل دانا و گوش شنوا از آن حضرت روی برتافتند و به دیگران روی آوردند، با اینكه غالب آنها خود می گفتند دنیا را با آخرت و نور را به ضلمت و بینش را به كوری و علم را به جهل و ثواب را به عذاب و بهشت را به دوزخ و رضای یزدان را به سخط سبحان و نعیم را به نیران بفروختیم و وخامت عاقبت و ندامت تا به قیامت بیندوختیم «بلی حب الدنیا رأس كل خطیة». و دیگر در كتاب مسطور از هیثم بن عبدالله رمانی مروی است كه گفت از حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیه پرسیدم یابن رسول الله از چه روی علی بن ابیطالب علیه السلام مدت بیست و پنج سال بعد از رحلت رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم با دشمنان خودش جهاد نفرمود و از آن پس در زمان ولایت خود جهاد نمود؟ فرمود به علت اینكه امیرالمؤمنین اقتداء بر رسول خدای كرد چنان كه حضرت پس از نبوت خود سیزده سال در مكه و نوزده ماه در مدینه با جماعت مشركین جهاد نكرد چه در آن مدت رسول خدای را اعوان و انصاری نبود كه تاب مقاومت مشركان را بیاورند، علی علیه السلام نیز به همین سبب ترك جهاد فرمود كه یاور و معینی نداشت و چون منزلت نبود رسول خدای با ترك جهاد سیزده سال و نوزده ماه باطل نگشت امامت آن حضرت نیز باطل نگشت با اینكه بیست و پنج سال ترك جهاد فرمود چه علت مانعه در رسول خدا و آن حضرت یكی بود.

راقم حروف گوید امام علیه السلام به اندازه فهم مخاطب و استعداد او جواب می فرماید و به علاوه آن چه تقاضای فهم اوست نمی فرماید تمام افعال و اعمال و حركات و سكنات و اطوار و گفتار رسول خدای و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم نظر



[ صفحه 291]



به حفظ دین اسلام و دعوت مردمان به مسلمانی و قوت و شوكت و بسطت و عظمت اسلام است چنان كه از بدایت بلوغ و آغاز عمر مبارك رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم هر چه كرده و فرموده و ظاهر ساخته نظر به این امر دارد، اگر جهاد فرموده نظر به مصلحت وقت داشته اگر حلم و غضب یا عفو و اغماض كرده است رعایت همین امر را فرموده است اگر در پاره ی امور سكوت فرموده و با منافقین و مشركین به منهجی سلوك نموده یا در اظهار امری امساك جسته به همین علت بوده است و از این است كه به تقریبی با عایشه فرمود، اگر قوم تو تازه مسلمان نبودند هر آینه باب كعبه را خراب و دیگرگون نمودم و از این خبر معلوم می شود قوم او به حلیه ی ایمان متحلی نبوده اند و در اسلام نیز استقرار نداشته اند و در زمره آن اعراب هستند كه خدای، رسول را خطاب می كند كه با آنها بگوی «قولوا أسلمنا و لا تقولوا آمنا» امیرالمؤمنین علیه السلام نیز رعایت همین حال و ضعف عقاید مسلمانان و قوت منافقان و استیلای مشركان و معاندان را فرمود چنان كه چون فاطمه دختر مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم از انزوای آن حضرت بنالید و این وقت بانگ مؤذن با اذان برخاست فرمود ملاحظه این است كه این بانگ مسلمانی از میان نرود و به این سبب تیغ نكشم و در گوشه ی انزوا بگذرانم و بر این حال بگذرانید و با خلفای ثلاثه معاونت فرمود و هر لشكری را به جانبی فرستادند برای وسعت ممالك اسلامی و قوت مسلمانان همراهی و یاری نمود تا آن چنان فتوحات در عهد مباركش ظاهر شد لكن چون ایشان برفتند و نوبت به معاویه و امثال او افتاد و همی خواستند كار سلطنت را بر نهج ملوك عجم و روم گذارند و از هیئت و تربیت خلافت بیرون ببرند و به زمان جاهلیت بگردانند آن حضرت برای حفظ اسلام به محاربت و ممانعت درآمد تا رسید به آنجا كه در راه حق شهید شد و بر جهانیان معلوم شد كه معاویه قصد و مرادش چیست لكن اگر امیرالمؤمنین علیه السلام تا پایان عمر مبارك به حال انزوا بزیست و در طلب حق و دفع خصم بر نمی آمد بر جهانیان مشتبه می شد كه مگر حق با دیگران است كه اهل آن از طلب حق و رعایت دین فرو نشسته اند و البته از آن پس غلبه با مخالفان می بود.



[ صفحه 292]



و نیز در آن كتاب از محمد بن ابی یعقوب بلخی مروی است كه گفت در حضرت ابی الحسن علیه السلام عرض كردم به چه علت مقام رفیع امامت در فرزندان امام حسین علیه السلام مقرر شده اولاد امام حسن علیه السلام فرمود برای اینكه خداوند عزوجل امامت را در فرزندان حسین علیه السلام قرار داد و در اولاد امام حسن سلام الله علیه برقرار نفرمود «و الله لا یسأل عما یفعل» و خداوند حكیم علیم عادل خبیر قادر متعال از هر چه كند مسئول نمی گردد و ازین پیش در دامنه كتب احوال ائمه علیهم السلام به این حدیث شریف و پاره ای ادله اشارت رفته است.

و نیز در عیون اخبار از ابراهیم بن عبدالحمید مسطور است كه ابوالحسن علیه السلام فرمود در رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم بر عایشه درآمد در این وقت عایشه قمقمه ای را یعنی كماسه كه عبارت از تنگ كردن كوتاه و كاسه چوبین باشد در آفتاب نهاده بود فرمود ای حمیراء چیست این؟ عرض كرد این ظرف را در آفتاب نهاده ام تا آبش گرم شود و سر و تن خویش بشویم فرمود «لا تعودی فانه یورث البرص» دیگر چنین كار مكن چه شستن تن و روی با آبی كه به آفتاب تافته شده است مورث پیسی و برص است ابن بابویه مصنف این كتاب مستطاب می فرماید جایز است كه مقصود از ابوالحسن صاحب این حدیث امام رضا باشد و جایز است موسی بن جعفر علیهماالسلام باشد چه ابراهیم بن عبدالحمید ادراك خدمت این دو تن امام بزرگوار را كرده است و این حدیث شریف از مراسیل است.

و دیگر در آن كتاب از حسن بن نصر مروی است كه گفت از حضرت ابوالحسن الرضا علیه السلام پرسیدم كه قومی به سفری اندر هستند تنی از ایشان بمیرد و تنی جنب گردد و آبی قلیل با ایشان است كه از غسل و تطهیر یك تن افزون نیست آیا كدام یك باید بدایت به غسل كند یعنی مرده را باید بشویند یا آن كس كه جنب است باید غسل جنایت نماید؟ فرمود یغتسل الجنب و یترك المیت لان هذا فریضة و هذا سنة» باید شخص جنب غسل نماید و میت را به همان حال خود بگذارند چه غسل جنب فریضه است و غسل میت سنت است یعنی از سنن رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم است نه اینكه مستحب باشد و غسل جنابت



[ صفحه 293]



از فرایض الهی است كه در قرآن مجید حكم به آن شده و ثابت گردیده است و غسل میت در حدیث پیغمبر است.

راقم حروف گوید اگر چه یكی از جهات غسل میت هم غسل جنابت است اما حكم حی با میت تفاوت دارد.

دیگر در كتاب عیون اخبار از حسین بن نضر و به قولی حسن بن نضر مروی است كه گفت در خدمت امام رضا علیه السلام عرض كردم چه علت دارد كه باید بر مرده پنج تكبیر برانند و روایت كرده اند كه این تكبیرات خمسه را از صلوات پنج گانه برداشته اند یعنی از هر نمازی یك تكبیر برداشته اند، امام رضا علیه السلام فرمود این ظاهر حدیث است «فاما فی وجه آخر فان الله عزوجل فرض علی العباد خمس فرایض الصلوة و الزكاة و الصیام و الحج و الولایة فجعل للمیت من كل فریضة تكبیرد واحدة فمن قبل الولایة كبر خمسا و من لم یقبل الولایة كبر أربعا فمن اجل ذالك تكبرون خمسا و من خالفكم یكبر أربعا» وجه دیگر پنج تكبیر این است كه خداوند تعالی پنج فریضه را بر بندگان خود واجب گردانید نماز و زكوة و روزه و حج و ولایت ما اهل بیت طهارت پس برای میت در ازای فریضه یك تكبیر مقرر فرمود و كسی كه قبول ولایت را نموده باشد بر مرده پنج تكبیر بخواند و آن كس كه پذیرای ولایت نباشد چهار تكبیر براند، و ازین است كه شما جماعت شیعیان كه قبول ولایت نموده اید در نماز بر میت پنج تكبیر می گوئید و آنان كه مخالف شما هستند و ولایت را نپذیرفته اند چون بر میت نماز گذارند چهار تكبیر گویند.

و دیگر در همان كتاب از سلیمان بن جعفر مسطور است كه از حضرت ابی الحسن رضا علیه آلاف التحیه و الثناء از تلبیه و علت آن سؤال كردم فرمود «ان الناس اذا احرموا ناداهم الله تبارك و تعالی فقال یا عبادی و امائی لا حرمنكم علی النار كما احرمتم لی، فیقولون لبیك اللهم لبیك اجابة لله عزوجل علی ندائی» چون مردمان در حال احرام اندر شوند یزدان تعالی ایشان را ندا كند و فرماید ای بندگان من و كنیزان من همانا حرام می گردانم بر شما آتش دوزخ را چنان كه شما



[ صفحه 294]



برای من محرم شدید، پس بندگان یزدان زبان به لبیك اللهم لبیك بر گشایند و ندای خدای را جواب به عرض رسانند.

و هم در عیون اخبار از حسین بن خالد مروی است كه از حضرت امام رضا علیه السلام پرسیدم و چون جماعت حاج در اقامت حج یك بدنه یعنی یك شتر نحر نمایند از چند نفر مجزی می شود فرمود از یك نفر، عرض كردم بقره از چند نفر مجزی است فرمود از پنج نفر مجزی است در صورتی كه این پنج نفر در خرج با هم شریك باشند و از یك خوان طعام بخورند، عرض كردم چگونه است كه یك بدنه جز از یك تن مجزی نیست لكن یك بقره از پنج تن مجزی است فرمود «لان البدنة لم یكن فیها من العلة ما كان فی البقرة ان الذین امروا قوم موسی بعبادة العجل كانوا خمسة انفس و كانوا اهل بیت یأكلون علی خوان واحد و هم اذنیویه و اخوه منذویه و ابن اخیه و ابنته و امراته و هم الذین امروا بعبادة العجل و هم الذین ذبحوا البقرة التی امرالله تعالی بذبحها» در بدنه علتی است كه در بقره نیست چه آن كسان كه قوم موسی را به پرستش گوساله فرمان كردند، پنج تن و از مردم یك خانه بودند و بر یك خوان غذا می خوردند و ایشان اذینویه و برادرش منذویه و پسر برادرش و زنش و دخترش و همان كسان بودند كه مردمان را به پرستیدن گوساله مأمور ساختند و همان كسان هستند كه آن گاوی را كه خدای به ذبحش فرمان كرده بود بكشتند.

و دیگر از حسین بن خالد مروی است كه در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كردم به چه علت تا مدت چهار ماه گناهی بر مردم حج سپار نمی نگارند؟ فرمود برای اینكه خدای تعالی و تبارك «اباح للمشركین الحرم اربعة اشهر اذ یقول: فسیحوا فی الارض أربعة اشهر فمن ثم وهب لمن حج من المؤمنین البیت الذنوب أربعة اشهر» مباح گردانید و مهلت داد جماعت مشركان را در چهار ماه حرام چنان كه می فرماید پس ای مشركان سیر كنید در زمین و به هر كجا كه خواهید بروید و سفر كنید و بپائید و از تعرض مسلمانان در زمین ایمن باشید تا مدت چهار ماه، پس از این جا می باشد كه خداوند تعالی آن مؤمنان را كه خانه خدای را حج گذارند تا چهار ماه اگر گناهی كنند ببخشد، یعنی چون



[ صفحه 295]



مشركان عهد و پیمان خود را كه بسته بودند بشكستند و نقض كردند خدای تعالی در این چهار ماه جهاد را حرام ساخت تا در مهام خود تدبیری نمایند لاجرم چون در عرض این مدت گناهی از مؤمنان صادر شود در نامه اعمال ایشان نوشته نمی شود زیرا كه اگر خداوند تعالی قتال در این چهار ماه را حرام نفرموده بود مسلمانان در كار قتال و جهاد كه بزرگترین عبادت است اشتغال می ورزیدند.

و دیگر در عیون اخبار از جعفر بن عقبه مروی است كه حضرت ابی الحسن علیه السلام فرمود علی علیه السلام بعد از مهاجرت از مكه معظمه شب را در مكه نمی زیست تا وفات نمود. عرض كردم علت این كار چه بود فرمود «كان یكره أن یبیت بارض قد هاجر منها فكان یصلی العصر و یخرج منها و یبیت بغیرها» خوش نمی داشت كه شب را در زمینی به روز سپارد كه از آنجا هجرت نموده بود لاجرم چون به مكه بیامدی و از كار خود فراغت یافتی نماز عصر را در آن مكان مقدس بگذاشتی و از آنجا بیرون شدی و به دیگر جای شب سپردی.

راقم حروف گوید از این پیش در طی كتب احوال ائمه سلام الله علیهم با این خبر و علت آن اشارت شد.

و هم در آن كتاب از حسین بن خالد مروی است كه از حضرت ابی الحسن رضا صلوات الله علیه پرسیدم به چه جهت كابین زنان را به پانصد درم گردانیدند فرمود برای اینكه یزدان تبارك و تعالی «أوجب عل نفسه أن لا یكبره مؤمن مائة تكبیرة و یحمد مائة تحمیدة و یسبحه مائة تسبیحة و یهلله مائة تهلیلة و یصلی علی محمد صلی الله علیه و آله و سلم مائة مرة ثم یقول اللهم زوجنی من الحور العین الازوجه تعالی حوراء من الجنة و جعل ذالك مهرها فمن ثم أوحی الله تعالی عزوجل الی نبیه صلی الله علیه و آله و سلم أن یسن مهور المؤمنات خمسمائة درهم ففعل ذالك رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» بر ذات كبریای خود واجب گردانیده است كه هیچ مؤمنی صد تكبیر و صد تحمید و صد تسبیح و صد كلمه توحید و صد صلوات بر محمد و آل محمد نفرستد و از آن پس بگوید خداوندا مرا با حورالعین تزویج فرمای مگر اینكه خداوند تعالی او را با یكی از حوران بهشتی تزویج نماید



[ صفحه 296]



و به این سبب خداوند تعالی عزوجل با پیغمبر خود وحی فرمود كه مهریه زنان را به پانصد درم سنت گذارد و رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم چنان كرد، یعنی چون آن تسبیحات أربعه و صلوات بر پیغمبر به جمله پانصد عدد است كه در حقیقت در حكم كابین حورالعین است لاجرم مهریه زنان نیز پانصد درهم گردید.

راقم حروف گوید شرف حورالعین بر زنان روی زمین از حیثیت كابین معلوم می شود



میان ماه من تا ماه گردون

تفاوت از زمین تا آسمان است



اگر چه در كتاب احوال حضرت سجاد علیه السلام در ذیل بیان بهشت و بهشتیان شأن و مقام زنان دنیوی نیز مذكور شد، لكن آن مقامات به زنان مومنه اختصاص دارد و حضرت امام رضا علیه السلام در پایان حدیث مذكور و به روایتی دیگر كه به همین تقریب از حسین بن خالد مروی است فرمود «و ایما مؤمن خطب الی أخیه حرمة و بذل له خمسمائة درهم فلم یزوجه فقد عقه و استحق من الله عزوجل أن لا یزوجه حوراء» و هر مؤمنی از برادر مؤمن خود كریمه او را به پانصد درهم خطبه نماید و او با وی تزویج نكند همانا در حقش ستم رانده است و با او بد كرده است و سزاوار آن می شود كه خداوندش به تزویج حورائی برخوردار نگرداند.

و هم در آن كتاب از حسن بن علی بن فضال مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال كردم به چه علت زنی كه مطلقه به طلاق عدی گردد، و دیگر بر آن شوهر حلال نگردد مگر اینكه به تزویج و نكاح شوهری دیگر اندر شود و بعد از آن می تواند به تزویج شوهر نخستین اندر آید؟ فرمود خداوند تبارك و تعالی «انما اذن فی الطلاق مرتین فقال عزوجل الطلاق مرتان فامساك بمعروف أو تسریح باحسان یعنی فی التطلیقة الثالثة و لدخوله فیما كره الله عزوجل من الطلاق الثالث حرمها علیه فلا تحل له من بعد حتی تنكح زوجا غیره لئلا یوقع الناس الاستخفاف بالطلاق و لا یضارن النساء» دو مره طلاق را اجازت داد و فرمود طلاق دو مره است و در مرتبه سوم فرمود یا او را به طوری نیكو و شایسته نگاه دارید و با هم سازش كنید یا او را اطلاق دهید و از آن پس كه سه طلاقه شد برای آن شوهر حلال نمی شود و تزویجش نشاید تا



[ صفحه 297]



گاهی كه به تزویج شوهری دیگر اندر شود چه در تطلیق ثالث كه خدای عزوجل مكروه شمرده است درآمده است، لاجرم بر آن شوهر حرام گردد و از آن پس بر وی حلال نگردد مگر اینكه به شوهر دیگر تزویج شود و این برای این است كه مرد بكاری اقدام ننماید كه زوجه ی خود را به ناچار با دیگری گذارد و محللی در میان آورد و از آن پس كه منكوحه خود را در نكاح دیگری سپارد تجدید تزویج نماید و هم در آن كتاب از محمد اشعری مروی است كه گفت از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال كردم از تزویج زنانی كه سه طلاقه شده اند فرمود «ان طلاقكم الثلاث لایحل لغیركم و طلاقهم یحل لكم لانكم لا ترون الثلاث شیئا و هم یوجبونها» سه طلاق گفتن شما جماعت اشعریان زنی را برای غیر شما حلال نمی كند و طلاق دادن ایشان حلال می گرداند برای شما زیرا كه شما اشعریان سه طلاق گفتن را به چیزی نمی شمارید و سبب حرمت نمی دانید یعنی چنان كه خدای امر فرموده است بعد از آن كه به تطلیق ثالث اقدام كردید تا محللی در كار نباشد و دیگری آن زن را تزویج ننماید نمی توانید او را تزویج كنید شما رفتار نمی نمائید لكن دیگران موجب حرمت می شمارند [2] .

حاصل آنكه جماعت جعفریان چون سه طلاق گویند سبب حرمت خواهد شد چنان كه خدای بفرموده است لكن به فتوای شما باعث حرمت نمی شود و این فتوی موافق نص كتاب خدا باطل است.

و دیگر از حسن بن علی بن فضال مروی است كه از حضرت امام رضا سلام الله علیه سؤال كردم از چه روی رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم را ابوالقاسم كنیت بود فرمود از آن كه آن حضرت را پسری بود كه قاسم نام داشت و به نام او ابوالقاسم كنیت یافت، عرض



[ صفحه 298]



كردم یابن رسول الله آیا مرا سزاور می دانی كه از این فزون تر پاسخ یابم؟ فرمود آری آیا ندانسته كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «انا و علی أبو هذه الامة» من و علی ابوین امت هستیم؟ عرض كردم چنین است فرمود آیا ندانسته باشی رسول خدای پدر تمام امت خود است و علی علیه السلام از جمله ایشان است، عرض كردم بلی چنین است فرمود آیا ندانسته باشی كه علی قاسم بهشت و دوزخ است عرض كردم چنین است فرمود «فقیل له ابوالقاسم لأنه أبوقاسم الجنة و النار» پس با این علت آن حضرت را ابوالقاسم گفتند كه پدر قاسم جنت و ناراست عرض كردم معنی این چیست یعنی این كه آن حضرت پدر جمیع امت خود می باشد فرمود «ان شفقة النبی صلی الله علیه و آله و سلم علی امته شفقة الاباء علی الأولاد و افضل امته علی و من بعده شفقة علی علی الامة كشفقته لانه وصیه و خلیفته و الامام من بعده فلذالك قال انا و علی أبوا هذه الامة و صعد النبی المنبر فقال من ترك دنیا أو ضیاعا فعلی و الی و من ترك مالا فلورثته فصار بذالك اولی بهم من آبائهم و امهاتهم و اولی بهم منهم و بانفسهم فكذلك أمیرالمؤمنین علیه السلام بعده جری ذالك له مثل ما جری لرسول الله صلی الله علیه و آله و سلم» به درستی كه مهربانی و شفقت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر امتش مانند شفقت پدران است بر فرزندان خویش و علی علیه السلام افضل و برتر امت پیغمبر بود و بعد از رسول خدای شفقت علی صلی الله علیهما و آلهما بر امت چون شفقت و مهربانی پیغمبر بر امت بود چه علی علیه السلام وصی و خلیفه پیغمبر و بعد از پیغمبر امام بود و با این علت بود كه پیغمبر فرمود من و علی علیه السلام دو پدر این امت هستیم و رسول خدای بر فراز منبر برشد و فرمود هر كس وفات كرد و وامی و عیالی بجای گذارد ادای قرضش بر من و نفقه عیالش بر من است و هر كس بمیرد و از وی مالی بجای بماند از آن وارث است، پس با این جهت پیغمبر اولی بود به مؤمنان از پدران و مادران ایشان و اولی بود با ایشان از خودشان به خودشان، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز بعد از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر همین سمت بود و برای آن حضرت جریان یافت آنچه برای پیغمبر جاری شد.

راقم حروف گوید تمام جریان كار خانه كن فكان و وعد و وعید فرستادگان آسمان را نتیجه بهشت یا دوزخ است و خداوند تعالی در قرآن مجید مكرر فرموده



[ صفحه 299]



است بهشت برای متقین و دوزخ برای فاسقین و عاصین و مشركین می باشد و از طرق مختلفه وارد است كه حب علی ایمان و بغض علی كفر است «علی حبه جنة قسیم النار و الجنة» پس معلوم می شود ایمان دوستی آن حضرت و كفر بغض آن حضرت و مؤمن در بهشت و كافر در دوزخ است درجه ی دیگر ندارد و چون چنین باشد لابد امیرالمؤمنین علیه السلام قاسم جنت و دوزخ است شیعیان خود را كه مؤمن حقیقی هستند درون بهشت بیاورد و دشمنان خود را كه فاجر و كافر صمیمی باشند داخل دوزخ فرماید معذالك نه آن را از لطف و نه این را به كین، بلكه چون پدر مهربان در تربیت و تنبیه و اصلاح حال هر طبقه بكوشد تا زر وجود ایشان را از بوته اخلاص به محك خلوص رساند چنان كه با این ملجم فرمود.



غم مخور فردا شفیع تو منم

مالك روحم نه مملوك تنم



چه شفاعت احقاق حق بذی حق است و البته در حق ابن ملجم اگر جز به جهنم حكم رود ظلم است زیرا كه تاریكی جان و تیرگی روان او جز در تافته شدن بنار دوزخ روشن نشود و اینكه می فرماید رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم پدر امت خودش بود مقصود این است كه آن جماعتی كه از تیه ضلالت بیرون شده و قبول اوامر و نواهی آن حضرت را كرده اند شایسته آن هستند كه منظور نظر عاطفت و عنایت و تربیت حضرت رسالت و ولایت شوند و گرنه «دیگران بی بهره اند از جرعه ی كاس الكرام» همه كسی لایق این نظر و این عنایت و ترقی نیست.



سالها باید كه تا یك كودكی از روی طبع

عالمی گردد نكو یا شاعری نیكو سخن



همه كسی نمی تواند دارای آن مقام عالی باشد كه پیغمبر پدر او یا امیرالمؤمنین پدر و او در حكم فرزند ایشان باشد.



نطفه پاك بباید كه شود قابل فیض

ورنه هر سنگ و گلی لؤلؤ و مرجان نشود



همه كسی شایسته آن نیست كه چون بمیرد پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم ادای دین او را نماید و نفقه عیالش را بدهد، و اگر و را مال باشد به وراثش اختصاص جوید پس بایستی مؤمنان بدانند و البته می دانند كه دارای چه مقامی و رتبتی و روحی



[ صفحه 300]



و نفسی هستند كه لایق این درجه شوند كه پیغمبر و وصی او وكیل ایشان و اولی از نفس خودشان به خودشان شوند، هر نفسی شایسته این لطف و عنایت و هر شخصی شایسته این عون و صناعت نمی تواند شد و ترتیب این امر چنان می شود كه از نخست آدمی به سبب افاضات غیبیه ترقی نماید تا بدان جا برسد كه لیاقت آن را پیدا كند كه بتواند به آن دولت برسد كه شایسته آن گردد كه از امت آن حضرت شمرده آید و چون این رتبت یافت دارای آن مقام می شود كه سزاوار آن آید كه پیغمبر و صادر اول و وصی بلافصل او نظر عنایت و شفقت پدری در حقش بفرمایند و از آن مقام طی مراتب نماید و ترقی او بجائی برسد كه او را مؤمن خوانند و مؤمن را آن مقاماتی است كه اوصاف او در السنه پیغمبر و اوصیای او بلكه در كلمات الهی مذكور است و چون او را ترقی كامل حاصل گردد و به جائی بس بلند مرتقی گردد، این وقت روح او و نفس او بدان جا منزل گیرد كه پیغمبر از نفس او بدو أولی تر گردد و اصل این رتبت و حقیقت آن راجع به وجود مبارك ولی الله الأعظم أمیرالمؤمنین و سیدالوصین و اولاد امجادش ائمه طاهرین صلوات الله علیهم می باشد كه رسول خدای می فرماید من و علی نور واحد هستیم و با آن حضرت عقد مواخاة می بندد و می فرماید علی نفس من و گوشت م و پوست من و چشم من و خون من است.

و از این است كه امیرالمؤمنین علیه السلام دارای این مقام می شود كه می فرماید «انا جنب الله، انا یدالله، انا ذات الله، انا عین الله الناظرة» و می فرماید «انا خالق السموات و الارض» و امثال آن و می فرماید «كنت مع الانبیاء سرا و مع محمد جهرا» و بدیهی است كه ذات خالق كبریا كه «نه مركب بود و جسم نه مرئی نه محل» منزه از این نسبت ها می باشد و چون صادر اول و نورالانوار مطلق و باعث خلق ممكنات و عقل كل و هادی سیل و مظهر جمال و جلال خداوند متعال است بعد از آن كه نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام آن مرتبت و مقام را فرمود و او را نفس خود و برادر خود و وصی خود و قاضی دین و مطلق ازواج خود خواند امیرالمؤمنین علیه السلام آن گونه می فرماید در حقیقت مرجع آن كلمات نفس نفیس خواجه كاینات می باشد و حضرت ائمه طاهرین صلوات الله علیهم



[ صفحه 301]



اجمعین كه می فرمایند ما به جمله نور واحد هستیم و اول و وسط و آخر ما محمد صلی الله علیه و آله و سلم است همین حكم و مقام را دارند.

و چون از ایشان بگذشت و از مقام سلطنت به حوزه ی رعیت رسید نوبت به اصحاب خاص حضرت رسول خدای و ایشان می رسد و می فرماید سلمان منا اهل البیت یعنی در مقام ایمان و طریق اخلاص و ایقان به جائی رسیده است كه شایسته خدمت و قابل دریافت پاره ای اسرار ما می باشد و به همان طور حالت تنزل پیدا می كند تا به سایر جماعت مؤمنان می رسد و از مؤمنان به شیعیان خاص می رسد كه دارای آن مقام هستند كه در نظر تربیت و عنایت امام علیه السلام اندر آیند و قابل ابوت ایشان گردند یعنی شفقتی كه از پدران به فرزندان عاید است ایشان را نیز از امام برسد اگر چه بر حسب معنی تمام موجودات در سایه ی عنایت و مرحمت و تربیت پدرانه ایشان اندراند، اما بر حسب ظاهر متدرجا به این مقام می رسند چنان كه زری آلوده و طلائی ناسره را از نخست بهر بازاری نیاورند و لایق هر زینتی و هر كاری نشمارند بلكه آن گاه مورد استعمال دارد كه سره و بیغش و غل و پاك و خالص و بادوام و قوام گردد این وقت لایق اكلیل پادشاهان جهان و نقش نام سلاطین زمان شود چنان كه اگر مسكوكی مغشوش و ناسره را بنگرند بیفكنند و در غال گذارند و جون از بوته خلاص خالص یافتند لایق آن شمارند كه نام پادشاه را بر آن نقش كنند پس ترتیب كسان و قرب ایشان منوط به گوهر استعداد و زر وجود و صفای روح ایشان است و عقل كل كه مربی تمام مخلوق است به همین ترتیب بیازماید و تربیت فرماید تا گاهی كه دارای روح ایمان و نفس كامل گردند آن وقت می فرماید امت فرزند من است و من و علی پدران ایشان هستیم.

و از آن پس مقامی جویند كه دارای روح و رتبت ایمان و نفس قدسی گردند و شایسته آن شوند كه بفرماید من از نفوس ایشان بر ایشان اولی هستم یعنی كمال نفس ایشان لایق آن است كه به دست تربیت من مربا شود و از من شمرده آید و چون نسبت من انیت و عینیتی را جداگانه نخواهند لهذا از خود برستند و به من پیوستند و من در ترقی و تكمیل ایشان از خودشان به خودشان اولی هستم چه خود برتر از=



[ صفحه 302]



آن مقام را به دست خود نتواند نایل شد و رفعت و شرف ایشان به جائی رسیده است كه جز وجود مبارك من هیچ كس نتواند ایشان را برتر و مفتخرتر و به حضرت كبریا و آستان احدیت نزدیك تر نمود.

و از این است كه فرمود در شب معراج به هر كجا رسیدم علی را دیدم چه علی علیه السلام چنان در مقام پیغمبر از خویش بی خویش و بدو پیوسته كه هرگز جدائی نداشت و حالت دوئیت در میانه نبود و حكم خورشید و نور او را داشت و اینكه فرمود در آخر درجه قرب به حضرت پروردگار دستی مانند دست علی با من شیر خورد یا خداوند علی اعلی با من به زبان علی سخن كرد به همین معنی است، چه خدای را جسم نیست و صادر اول پیغمبر است و تمام آفریدگان و آنچه در عالم خلقت متمشی است بعد از صادر اول است پس چگونه در آن حال دست علی علیه السلام سبقت گرفته است این ها همه به واسطه اعلی درجه اتحاد روح و نور است چنان كه در تفسیر آیه مباركه نور وارد است كه پیغمبر و ائمه نور آسمان ها و زمین هستند چه معرفت و عبادت خدای كه علت غائی خلقت و بقای ممكنات می باشد به طفیل ذات ایشان حاصل می شود و از این است كه گفته اند «در دایره ی وجود موجود علی است» یعنی عارف به حق و وصی مطلق صادر اول كه ایجاد موجودات به آن سبب است آن حضرت است و دیگران دست پرورد خوان عرفان و عبودیت و شهرستان ولایت و دبیرستان تربیت او می باشند و چون اطلاق مطلق راجع به فرد كامل است پس در دایره وجود موجود حقیقی اوست و از آن جماعت كه تنزل نمایند مطلق مسلمانان و از ایشان كه فرود آیند سایر صاحبان ادیان و مذاهب صاحب كتاب یا غیر از ایشان می باشند.

و این طبقات نیز به تربیت مراتب مذاهب و ادیان و عقاید خدا خوانی دارای شئونات و منازل هستند و همی ببایست به دست تربیت و طی برازخ و نشآت عدیده و تصفیه ارواح و گوهر وجود و جوهر عقل و نفس، آراسته و پیراسته شوند تا از قوس نزول به قوس صعود پردازند و آن مقام یابند كه لایق تربیت دست همایون رسول خدا و عقل كل شوند و از آن مقام نیز ترقی كنند و رتبت آن یابند كه قابل نظر مشفقانه



[ صفحه 303]



پدرانه آن حضرت آیند، از آن جا نیز برتر شوند تا رتبت ایمان یابند و به حسب تقاضای مقام به آن نوبت رسند كه صادر كل از نفوس ایشان به ایشان اولویت گیرد چون چنان شد ایشان را از توجه به خود باز دارد و یكباره جان و دل و عقل و هوش ایشان از عالم كثرت به عالم وحدت متوجه شود و دیگر خود و خلق را ننگرند و در عرصه ی وحدت سالك و سایر شوند و از همه برهند و به حق بروند و به عوالم رضا و تسلیم و توكل كامل و توسل شامل نایل و به مقاماتی كه افزون از اندازه ی فهم و وهم و عقل و ادراك برازخ دنیویه بلكه نفوس ابناء روزگار است واصل گردند، از مراكز عنصریه به افلاك در و متدرجا از افلاك برتر و آخر الامر «آنچه اندر وهم ناید آن شوند» یعنی در مراتب ترقی و كمال و تكمیل و تهذیب و تذهیب، منزلت و مرتبتی یابند كه از آن و برتر و منزه تر از آن است كه به وهم اهل جهان بلكه ساكنین آسمان اندر آید اندر شوند و مثل پروردگار اعلی و متصرف در ممكنات و اعمال و افعال ایشان نمونه و مظهر كردار پروردگار قهار گردد و دارای بقای سرمدی و دوام ابدی و انوار محمدی صلی الله علیه و آله و سلم شوند.

و تمام این مراتب و ارتفاع مقام و تقدس روح و صفای قلب گاهی حاصل می شود كه به درجه ی عالیه و نفس سامیه ی لایقه قابله اولویت و توجه پیغمبر به تكمیل و ترقی و تنویر نفوس ایشان فایز گردند پس ببایست به نیروی ریاضت و دریافت افاضت لیاقت این فیض را دریابند و گرنه هرگز نتوانند بدون این ترتیب برسند. همانا در مثل آوریم كه چون كسی خواهد ادراك علوم معقول و منقول نماید تا تحصیل مقدمات را به درجه كمال نرساند هرگز آن رتبت نیابد كه در محضر فقیه كامل و فیلسوف دانشمند تشرف یا بدو اگر حاضر شود مستعد ادراك آن مسائل و دقایق نتواند شد و آن عالم فیلسوف اگر چه با آن درس و بحث كه او را می سزد استاد واقف هستند اما وقت خود را از آن اشرف و ارفع و انفع شمارند كه بدو پردازند و از عالی بدانی توجه گیرند لاجرم او را به مدرس و مدرس به تعلم گذارند كه استاد استدراك آن تعلیم را داشته باشد و همچنان متدرجا از تعلمی به تعلمی و از تعلیمی به تعلیمی دعوت فرمایند تا اگر استعداد فطری او قابل باشد بعد از تحمل زحمات و تحصیل



[ صفحه 304]



مراتب و استفهام مسائل به جائی برسد كه آیینه خمیرش چنان صافی و پذیرنده گردد كه سزاوار بزم حضور دقایق دستور مجتهد العصر و حقایق ظهور فیلسوف الزمان گردد و از بركت انظار و توجهات فضایل آثار ایشان با ادراك علوم و فنونی نایل شود كه از آن پیش هرگز در پهنه پندار و عرصه ی وهم او نمی رسد و از آن پس اگر استعداد فطری او قوت و قدرتی كامل داشته باشد به دستیاری ریاضات شاقه و عبادات شرعیه و اطلاعات مطبوعه به مقامات معنویه و افاضات خاصه كاسب رتبت و جالب منزلتی آید كه از تصور و انظار مردم این روزگار بیرون باشد و این وقت صاحب منزلت فنای در فنا كه عین بقای در بقاست بشوند.

و چون به حقیقت بنگرند ادراك این مراتب سامیه راجع به توجه آن معلم كل و فیلسوف دانای خبیر است كه متدرجا او را از روی مهر ابوت و شفقت تعلیم چندان ترقی و تكمیل بخشید كه با این فیض بزرگ و گوهر گرانبها بهره ور فرمود و از نیستی به هستی و از هیچ به همه چیز و از ظلمت كده جهل كه حل ممات جاوید دارد به عرصه ی لمعات نور اندر نور علم و حكمت كه سرمایه حیات ابدی است مشرف گردانید و چون فیوضات یزدانی را پایانی نیست و هر رنجی را گنجی و هر ریاضتی را افاضتی است زحمت استاد و مشقت معلم را نیز بی مزد و عوض نگذاشت لاجرم هر چه از بحار علم و حكمت مصروف دارند بر معلومات ایشان افزوده تر شود و چنان كه فرموده اند «من یقرض الله قرضا حسنا یضاعفه له» یا «مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیل الله الی آخره» در تعلیم هر كلمه حسنه و هر مسئله ثوابی جزیل یابند كدام دولت و مال و انفاق فی سبیل الله عظیم تر از تعلیم به متعلم و تكمیل ابنای جنس و تنفیس نوع است و اگر دولتی از این برتر و شریف تر و مفیدتر و تجارتی از این سودمندتر و ذخیره ای از این پاینده تر و گرامی تر بودی عقل كل و هادی سبل نفرمودی «انا مدینة العلم و علی بابها» پس تمام فواید دنیویه و عواید ملكوتیه و اخرویه مندرج در این بضاعت و صناعت و از این است كه فرموده اند از آن هنگام كه به گاهواره اندر شوید تا هنگامی كه سر به لحد سپارید كسب علم نمائید زیرا كه جز این ذخیره هیچ چیز بر جای نماند و برای تكمیل نفس



[ صفحه 305]



و ترقی آن مفید نباشد.

عجب آن است كه اگر شخصی بخواهد به بارگاه پادشاهی و وزیری راه یابد و به خدمت ایشان نایل شود تا طی درجات و كسب معلومات و آداب آن مقام را ننماید نمی تواند و متدرجا باید با آن رتبت فایز شود و سال ها بگذراند تا در خور آن شود كه در زمره خدام ایشان منسلك و مدت ها درسپارد تا به شرف حضور مفتخر و زمان ها به پای گذارد تا در خلوت ایشان داخل و روزگارها برشمارد تا به اسرار ایشان محرم و وقت ها به راستی و امانت و عفت بر سر بیاورد تا به خدمات مخصوصه ایشان نائل و روزها به پایان برد تا به آن مقام برسد كه بفرمایند وی پرورش یافته دست همایون پادشاه یا تربیت یافته وزیر كارآگاه است، و این برترین مقامات معنویه اوست و این وقت می تواند به امارت و ایالت و وزارت و صدارت متدرجا برسد با این كه پادشاه و وزیر در همه اوصاف و جنسیت نظیر او هستند بلكه هر امیری و مدیری یا استادی یا صانعی را ترتیب و تكلیف چنین است و باید فلان شخص از خدمت بده باشی و یوزباشی و نایب و وكیل و یاور و اجزای حكومت یا سپه سالاری به طور كفایت و درایت و امانت بگذراند تا بتواند لایق خدمت امیر و سالار سپاه و مقرب بارگاه یا استاد صنعت گر یا پیشه ور شود، اما این مردم نادان كه از ظلمت جهل به تاریكی دل و جان مبتلا هستند و صد هزاران سال از مقام ترقی و تكمیل نفس دور می باشند متوقع هستند كه بدون تحصیل علم و معرفت و حكمت و ریاضت و عبادت و اطاعت با عاكفان انجمن حضور معالی دستور حضرت خواجه كاینات و علت ایجاد موجودات اندر و دارای فیض عظمی و فوز اكبر شوند دریغ از عدم رنج و توقع طی راه بس دور و زیباترین گنج «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»



نشوی واقف یك ذره ز اسرار وجود

تا نه سرگشته شوی دایره ی امكان را



و دیگر در عیون اخبار از ابوالصلت هروی مروی است كه روزی مأمون بن رشید در حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد یا اباالحسن مرا از جدت امیرالمؤمنین علیه السلام خبر گوی كه به چه جهت و به چه معنی قسیم جنت و نار اوست همانا در این معنی فكر من بسیار شده، امام رضا سلام الله علیه با مأمون فرمود ای امیرالمؤمنین آیا از پدرت



[ صفحه 306]



از پدرانش از عبدالله بن عباس روایت نمی كنی كه گفت شنیدم از رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود «حب علی ایمان و بغضه كفر» دوستی علی ایمان و دشمنی او كفر است عرض كرد بلی شنیده ام فرمود «فقسمة الجنة و النار اذا كانت علی حبه و بغضه فهو قسیم الجنة و النار» چون بهشت مخصوص به دوستی او و دوزخ خاص دشمنی اوست آن حضرت قسمت كننده بهشت و دوزخ است مأمون عرض كرد خداوندی باقی ندارد مرا بعد از تو ای ابوالحسن گواهی می دهم كه تو وارث علم رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم می باشی چون امام رضا علیه السلام به منزل خود بازگشت ابوالصلت هروی به حضورش مشرف شد و عرض كرد یابن رسول الله چه سخت نیكو جوابی كه امیرالمؤمنین را باز دادی فرمود ای ابوالصلت انما كلمته من حیث هو پاسخ او را چنان دادم كه خود می دانست و بر طریقت او بود یعنی به روایت جدش عباس جواب دادم همانا از پدرم شنیدم كه از پدرانش با من حدیث راند كه علی علیه السلام فرمود رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم با من فرمود «یا علی أنت قسیم الجنة و النار یوم القیمة تقول للنار هذا لی و هذا لك» یا علی توئی قسمت كننده بهشت و دوزخ چون روز قیامت اندر شود با آتش فرمائی این بنده قسمت تو و این یك قسمت من است یعنی جایش را در بهشت گذارم. راقم حروف گوید این خبر نیز متمم بیانات سابقه است اما باید بدانیم كه علت اینكه حب علی ایمان و بغضش كفر و قسیم جنت و نار آن حضرت است «و حب علی حسنة لا یضر معها سیئة و بغضه سیئة لا ینفع معها حسنة» به چه سبب می باشد و از این پیش در طی كتاب احوال حضرت باقر علیه السلام و بیان این حدیث و كلمات زمخشری و بیان لطیف و استدلال ظریف آن سنی متعصب اشارت شد كه زمخشری در آن حدیث قدسی كه خودش راوی آن است «لادخل الجنة من اطاع علیا و ان عصانی و ادخل النار من عصاه و ان اطاعنی» چه بیانات لطیفه كرده است و شیخ طبرسی نیز در مجمع البحرین در لغت عصی بدان اشارت نموده است، معنی باطنی این اخبار و چنین مقام و منزلت كه هیچ یك از انبیاء عظام و اوصیاء فخام را حاصل نشده است چیست؟ همانا مكرر در طی كتب و سایر كتب اخبار و تفاسیر مسطور می باشد كه علت غائی خلقت معرفت



[ صفحه 307]



است و حصول معرفت از ایمان حاصل می شود و تا دولت ایمان نباشد نعمت معرفت ادراك نشود و جز به نور روح الایمان به نور معرفت و اصل نتوان شد و این معنی نیز مكرر مسطور شده است كه محاط را بر محیط و مخلوق را بر خالق و ممكن را بر واجب راه آشنائی و شناسائی نیست و محال و ممتنع و غیر معقول و مفهوم است چنانكه فرموده اند لاتدركه الابصار و الاوهام و كلما میز تموه باوهامكم فهو مخلوق لكم مردود الیكم» پدرم مرحوم میرزا محمد تقی لسان الملك در این معنی می فرماید.



آن خیالاتی كه آید در ضمیر

و آن به خاطر گرددت صورت پذیر



این همانا زاده فهم تو است

نیست یزدان بنده ی وهم تو است



بنده خود را خدای خود شناخت

هر كه زین گونه خدای از خویش ساخت



پس تمام مخلوق جهان را آن نور و آن روح نیست كه بتوانند بدان معنی راه برند و به وجود واجب شناسا گردند لاجرم خداوند تعالی برای افاضه به آفرینش كه شایسته و بایسته ذات احدیت و كبریای الوهیت اوست وجود مبارك احمدی را كه نور سرمدی اوست از عالم وحدت به عالم كثرت درآورد تا اسباب ظهور آنچه اراده فرموده است بشود و به حسب جنبه یلی الخلقی جهانیان را به جنبه ی یلی الربی او آشنائی بخشد و به واسطه ی آن آشنائی به شناسائی صفات جلال و كبریای ایزد متعال راه برند و به فیض فیاض مطلق نایل گردند و در دو جهان بدون اینكه حاجتی به وجود یا خلقت ایشان باشد محض تفضل ایزدی بهره یاب گردند و اگر جز این بودی نه از كتم عدم به عرصه ی وجود آمدند و نه با این افاضات و نعم برخوردار شدند بلكه عدم نیز خود خلقتی است پس همه از پرتو انوار لامعه احمدی است شاعر سخن سنج نظامی فرماید.



محمد كزل تا ابد هر چه هست

ز آرایش نام او نام بست



پدرم نیز در این قصیده گوید:



هم اوست عشق و هم او عاشق و هم او معشوق

كه عشق خود به خود آغاز كرد از مبدا





[ صفحه 308]





زغیب جون بشناسی خود اوفتاد نخست

از آن شناس پیمبر پدید شد مانا



محمد مدنی آنكه كون را بدن است

دونه هزار جهانش همه بود اعضا



مقام وحدت او هست مصدر كثرات

كه كرد وحدت او واحد و احد انشاء



تعینات همه شقه وطای وی است

زهی همایون پیكر خهی بزرگ وطا [3] .



ظهور حق همه در اسم حق پدید شده است

محمد است همانا هزار و یك اسماء



چنان محمد منظور در كنار آورد

كه هم محمد برخاست از میان عمدا



یكی بماند كه هم جز یكی نبود نخست

چه ده چه ده صد كز اصل یك بود مبدا



لقای حق به خفا می نداشت نام و نشان

گه ظهور محمد شد آن خجسته لقا



میان شاهد غیب و نبی نباشد فصل

میانه یك و دو واسطه بود؟ حاشا



مفاد ظاهر احمد مفاد باطن غیب

نبی است بینش و آن سوی بینش است عما



مقام اوست هو الظاهر و هو الباطن

بلی جدا نتوان دید و آفتاب ضیا





[ صفحه 309]





پس اوست آنچه سرائی چه صنع و چه صانع

یكی است معنی چه آفتاب و چه بیضا



ازل ابد احد و واحد و قدیم و قدیر

عیال اوست كه او كل بود همه اجزا



كلیم از پی دیدار او به قله طور

همی سرود به هر سوی ربنا ارنا



سپهر و نفس و خرد عضو عضو آن بدن است

عجب مدان كه بر اعضای خود بود دانا



تو با خیال توانی كه ساعتی صد بار

از این مغاك برآئی به عالم بالا



عجب مدان كه به گردون برآید آن تن پاك

تن نبی ز خیال تو كم نباشد ها



چه تن كدام نبی چه زمین كدام فلك؟

كه خود به خود همه جا بود مرحله پیما



ز حد خویش قدم هیچ بیشتر نگذاشت

كه نیست ز آن سوی حد جز خدای بی همتا



از این در است كه چون او ز در فراز آمد

هنوز حلقه ز جنبش نگشته بود رها



این معنی روشن است كه موسی علیه السلام با علم نبوت و فروغ ضمیر بهتر می دانست كه خالق را نتوان دید و آن دیده كه خالق تواند دید خدایش نیافرید بلكه آنان كه هزاران درجه فرودتر از موسی و دیگر انبیاء علیهم السلام هستند این مسئله را به خوبی می دانند و موسی علیه السلام این عرض كرد به زبان دیگران كه در جمله جهال قوم بودند تقدیم آستان كبریا نمود و آن جواب بشنید، عجب این است كه از حضرت صادق علیه السلام یا دیگری از ائمه هدی سلام الله علیهم مأثور است كه آن نوری



[ صفحه 310]



كه بر كوه بتافت و كوه را ناچیز ساخت و موسی و دیگران را در آن حال بیفكند از انوار ما اهل بیت و به روایتی از نور شیعیان خاص ما بود «بین تفاوت ره از كجاست تا به كجا»

و جون از آن مقام در گذریم تكمیل درجه ایمان و عرفان به ترتیبی كه در فصول سابقه یاد كردیم به حضرت وصی بلافصل پیغمبر علی بن ابیطالب و اوصیای طاهرین علیهم السلام می رسد و اینكه امیرالمؤمنین صلوات الله علیه را وصی و خلیفه بلافصل گویند برای آن است كه همان طور كه بر حسب معنی و ترتیب خلقت در میان خداوند تعالی و پیغمبر فصلی نتواند بود و علت آن مذكور شده است به همان ترتیب در میان پیغمبر و علی و ائمه طاهرین صلوات الله علیهم فصل و انقطاع و انفصامی نتواند شد چنان كه در میان نور شمس و شمس چیز دیگر نتواند حایل بشود، و اگر بیگانه فاصله شود منافع و آثار شمس و فروغ آن از میان می رود، پیغمبر و امیرالمؤمنین و ائمه طاهرین به جمله نور واحد هستند پس چگونه تواند چیزی دیگری فاصله میان این نور بشود، حتی اگر نور دیگر هم باشد اسباب فساد می گردد و آن چه خداوند تعالی اراده فرموده برخلاف آن ظاهر می گردد و فعل حكیم لغو می گردد، از این است كه پیغمبر می فرماید من از پروردگارم یك سال كوچكترم یعنی به محض اینكه از عالم وحدت به عالم كثرت پیوست من نموده شدم و نمود سایر اجزاء بنمود من است و امیرالمؤمنین فرمود من از پروردگار دو سال كوچكترم یعنی یك سال از پیغمبر كوچكترم كنایت از اینكه بود من و بود پیغمبر به هم اتصال دارد و فاصله ی ندارد و سایر ائمه علیهم السلام نیز در این حكم هستند و اگر از صاحب الامر علیه السلام نیز از ما بپرسند می گوئیم یك سال از پیغمبر كوچك تر است چه در حكم نور واحد هستند جز اینكه ایشان دارای رتبت نبوت نیستند آن هم به معنی مخصوصی.

پس می گوئیم برحسب این ترتیب و بیان مذكور اگر بعد از پیغمبر دیگران به صورت ظاهر بر مسند خلافت بنشینند با آنچه گفته اند آن حضرت خلیفه بلافصل است منافات ندارد و بلافصل بودن آن حضرت ثابت است و با این صورت اظهار ایمان و آثار



[ صفحه 311]



معرفت به وجود مبارك ایشان راجع است، پس اگر با امیرالمؤمنین دوست باشند به حلیه ایمان و زینت معرفت برخوردار خواهند شد و آنچه خدای خواسته و علت غائی خلقت است كه عبارت از معرفت باشد حاصل می شود و به علت دوستی آن حضرت به چنین نعمت می رسند و در حقیقت اطاعت آن حضرت كه از محبت با آن حضرت صورت می بندد اطاعت خدای است و بر چنین كسی بهشت واجب گردد، اگر چند به پاره معاصی دیگر هم مبتلا بشوند اما به نعمت بهشت برخوردار گردند و خدای را دوست داشته اند و اگر با آن حضرت دشمن باشند از دولت ایمان و معرفت معنوی مهجور خواهند بود و اگر هزاران سال در حضرت خداوند به عبادت و اطاعت بگذرانند سودمند نیست چه برحسب معنی مخالف امر خدای بوده اند و با خدای دشمنی كرده اند چه خدای را نشناخته اند و البته چنین كسی در خور جهنم است و علی علیه السلام خود او را درون آتش برد و آن دیگر را در بهشت جای بخشد خدای نیز دوست علی را در بهشت و دشمنش را در دوزخ برد چه در حقیقت با دوست و دشمن خود این معاملت فرماید و از این روی است كه پیغمبر فرماید هر كس علی را دوست بدارد مرا دوست داشته و هر كس مرا دوست بدارد خدای را دوست داشته و هر كس خدای را دوست بدارد جایش در بهشت است و هر كس علی را دشمن باشد مرا دشمن باشد و هر كس با من دشمنی ورزد خدای را دشمن است و هر كس خدای را دشمن است خداوندش به آتش درآورد و مولوی معنوی علیه الرحمه فرماید:



شیر حقم نیستم شیر هوا

فعل من بر دین من باشد گوا



غرق نورم گرچه سقفم شد خراب

روضه گشتم گر چه هستم بر تراب



چون درآمد علتی اندر غزا

تیغ را دیدم نهان كردن سزا



تا احب لله آید نام من

تا كه ابغض لله آید گام من



اندرا اكنون كه رستی از خطر

سنگ بودی كیمیا كردت گهر



رسته ای از كفر و خارستان او

چون گلی بشگفته در بستان هو



تو منی و من تو با تو من خوشم

تو علی بودی علی را چون كشم



ای علی كه جمله عقل و دیده ای

شمه واگو از آنچه دیده ای





[ صفحه 312]





راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس از سوء القضا حسن القضا



باز باش ای باب رحمت تا ابد

بارگاه ما له كفوا احد



و نیز پدرم مرحوم لسان الملك در ضمن قصیده ای گوید:



نه لطفی چند الف با تا مجرد شو الف آسا

كه پیش از یك الف اینجا نه فرق از لا است تا الا



ز لا گامی فراتر پو كه لا و الله الا هو

به ثم وجهه بین كوز پیدا نیست ناپیدا



كسی كش گنج شد در با به بیند رنج اژدرها

كه الا هست گنج اما چو اژدرهاست شكل لا



ز دو جهان جوی بیرون سو مكن در ما سوی الله رو

در شاه ولایت جو كه هست از این و آن والا



هوالاول هوالاخر هوالباطن هوالظاهر

همه مقهور و او قاهر همه مملوك و او مولا



ز خانه ام هانی گر نبی زی عرش شد رهبر

علی بر دوش پیغمبر نهاد از روی رتبت پا



به قدرت خالق مطلق كه دست اوست دست حق

زمین تا گنبد اخضر در آمنا و صدقنا



تعالب عن مقولاتی تعالی الله چه آیاتی

فروغ گوهر ذاتی ظهور جمله اشیاء



نه یزدانی و چون یزدان توئی خلاق انس و جان

زتو تا قادر سبحان ضیاء و بیضه ی بیضا



رخت مرآت ربانی دلت مصباح یزدانی

كنوز سر سبحانی رموز علم الاسماء



پدید از جلوه ات عالم محیط عالم و آدم

ز آنسوتر خدا اعلم مرا نبود دگر یارا





[ صفحه 313]





زتو روشن بود گلشن هم از تو تیره هر گلخن

تو جانی و آفرینش تن تو نفسی وین جهان اعضاء



خلیفه ی مكتب روحی سواد فیه من روحی

گهی با یونس و نوحی گهی با آدم و حوا



نگویم نوح را پشتی كه یاور از بلا گشتی

تو هم نوحی و هم كشتی تو هم موجی و هم دریا



مقاماتت همه عرشی جهان بی جود تو لاشی

و بی یسمع و بی یمشی بشأنت رایزد دانا



منزل را توئی حامل تعین را توئی عامل

توئی از این جهان حاصل چو معنی حاصل از اسما



برون از عرش درگاهت مقام لی مع اللهت

ندیده صد یك از جاهت ملك های مقرب جا



سواد اعظمت مسكن جهاد اكبرت دیدن

به وحدت آن یك آبستن به كثرت زین دگر غوغا



و در این چامه بلند و چكامه ارجمند بسی معانی لطیفه و دقایق طریفه و حقایق شریفه را استنباط می توان نمود، پس اینكه می فرمایند مائیم یدالله الباسطه یا عین الله الناظره از آن است كه خدای عزوجل را جسم نیست كه او را بتوان به صفاتی كه در خود جسم است بستود پس مقام فعالیت و قدرت و آنچه بر زبان بگذرد چون ما نتوانیم چیزی را كه شایسته ممكن است به واجب منسوب داریم، پس ببایست با این انوار طاهره نسبت داد اگر چه نسبت خلقت هم باشد زیرا كه وقتی توانیم به خدای نسبت دهیم كه خدای را بشناسیم و راه بدو برده باشیم و چون نمی توانیم، لابد این نسبت ها را به صادر اول و اوصیای او باید داد كه واسطه در میان ایشان و معبود نیست و فاصله از نور پاك ایزدی و درخش سرمدی ندارند چنان كه در این كلمات مشهور «یا نور یا نور النور یا منور النور بالنور یا خالق النور من النور» معلوم می شود كه نور مطلق و شیدان -



[ صفحه 314]



شید ازل الازال و ابد الاباد نوری است كه همه انوار از آن نور مبارك نمود گرفته و انوار ساطعه را كه از آن درخشان درخش حاصل شده منور داشته كه عبارت از نور اول و صادر اول باشد و چه مدت ها كه خود خواسته قبل از نمایش كون و مكان به تقدیس و تحمید او و آن چه خود دانسته و خواسته بگذرانیده اند چنان كه خود فرموده اند ما اشباح نورانی در عرش بودیم از آن پیش كه آسمان ها و زمین ها آفریده شود و خدای را تسبیح و تقدیس می نمودیم و خداوند تعالی این نور مبارك را به نور مبارك عظمت و كبریائی ذات خود منور ساخته و از آن پس از نور این انوار ساطعه تمام آفرینش را كه برحسب معنی درخش ثانوی هستند بیافریده است و انوار مباركه ایشان مایه خلقت مخلوق است.

جابر بن عبدالله علیه رضوان الله در تفسیر این آیه شریفه «كنتم خیر امة اخرجت للناس تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» روایت كرده است كه رسول خدای صلی الله علیه و آله و سلم فرمود «اول ما خلق الله نوری - ابتدعه من نوره و اشتقه من جلال عظمته فاقبل یطوف بالقدرة حتی وصل الی جلال العظمة فی ثمانین الف سنة ثم سجد لله تعظیما ففتق نور علی فكان نوری محیطا بالعظمة و نور علی محیطا بالقدرة» و این حدیث طویل است و از این جا معلوم شد كه پیغمبر صادر اول و بر علی علیه السلام سبقت تقدم دارد و از حیثیت رتبت و عظمت مصدر نبوت و قدرت مصدر ولایت است پس اگر بفرمایند مائیم خالق آسمان ها و زمین ها استعجاب و استبعادی نخواهد داشت یا اگر بفرمایند من با آدم یا نوح یا ابراهیم یا موسی یا عیسی علیهم السلام بودم یا با همه انبیاء سرا و با محمد جهرا بودم غریب نیست چه اگر جز این بودی ایشان را رتبت نبوت ظاهر نشدی و اینكه می فرماید سرا با پیغمبران بودم و جهرا با محمد صلی الله علیه و آله و سلم یعنی با محمد سرا و جهرا بودم چه آن حضرت داخل در انبیاء است و همیشه با هم بوده اند و علت وجود انبیاء و راه نمای ایشان بوده اند لكن جهرا با رسول خدای بوده است تا مقام مخدومیت رسول و خادمیت آن حضرت نیز مشهود شود.

و اینكه خداوند تعالی می فرماید «واعبد ربك حتی یأتیك الیقین» این همان



[ صفحه 315]



عبادت های كامله است كه در آن عوالم فرموده اند كه نور صرف و اشباح بلاجسم و ارواح بلانطق و خالص از تركیب بشریت و عنصریت بوده اند و به هیچ علاقه جز علاقه توسل صرف به حضرت پروردگار تعلق نداشته اند بوده است تا به آن یقین كه خداوند می داند رسیده اند و این وقت به واسطه ظهور عوالم معرفت از عالم وحدت به عوالم كثرت توجه فرموده اند و گرنه این عبادات ظاهره دنیویه در این چند سال و این مدت های قلیل روزگار موجب این مقامات نمی رسد كه بفرمایند نحن هو و هو نحن و بنا عرف الله و بنا عبدالله بلكه چه عبادت ها و اطاعت ها باید تا معلم ما سوی الله شوند و جبرئیل امین و روح القدس را تعلیم عبادت و معرفت دهند و یدالله الباسطة و عین الله الناظره گردند پس از اینجا معلوم شود كه از چه روی حب علی ایمان و بغض او كفر و اطاعت او اطاعت یزدان و عصیان او عصیان ایزد منان است و از اینجا معلوم می شود كه از چه روی مؤمنان خاص و شیعیان خالص را آن رتبت حاصل می شود كه خداوند فرماید «عبدی اطعنی حتی اجعلك مثلی».

در منهج الصادقین مسطور است كه خدای تعالی می فرماید «من دعانی اجبته و من سئلنی اعطیته و من اطاعنی شكرته و من عصانی سترته و من عرفنی خیرته و من احبنی احببته و من احببته ابتلیته و من ابتلیته قتلته و من قتلته فعلی دیته و من علی دیته فانادیته» باید بر ترتیب این كلمات قدسی سموات یزدانی با نظر تدقیق نگران شد كه از نخست دعوت به دعوت است كه نتیجه اش اجابت است واز آن پس مسئلت است كه دنباله اش عطیت و از آن پس اطاعت است كه ثمرش مشكوریت و از آن پس قصور در اطاعت است كه به واسطه كثرت رحمت ایزدی و تفضل سرمدی نسبت به چنان بنده ستاریت است و از آن پس كه نگران این مراتب شد معرفت و شناس حضرت احدیت به اندازه عقل بشریت است كه فایده اش برگزیدگی و اختیار است و از آن پس محبت خدای است كه محبوب گردیدن در حضرت یزدان لایزال است و از آن پس حاصل این محبوبیت ابتلاء و آزمایش خداوند آب و آتش است تا زر وجودش پاك و دهدهی گردد و از آن پس لیاقت قربانی درگاه حضرت قدوس است و از آن پس كشته شدن و بری گردیدن و عری افتادن از تمام علایق و روی آوردن به خالق است و چون این حال پدید گشت دیه ی این شهید



[ صفحه 316]



بر خالق مهربان است و هر كس را این مقام حاصل شد و این گونه شهید گردید خداوند دیه ی او و خون بهای اوست، یعنی هر دو جهان را مالك می شود و در ازای چنین شهادت عطا می گردد و از اول خلقت تا قیامت شهیدی كه صاحب این رتبت و بها باشد جز سیدالشهداء روحنا و اكبادنا له الفداء سراغ نداریم چه او را این معنی حاصل شد كه ثارالله و ابن ثاره گفتند و اوست كه چون شهید شد و خون مباركش بریخت تمام آفرینش خون گریستند و خونین و رنگین شدند حتی شمر و یزید خون گریستند و خود ندانستند، جه آن وجود مبارك روح آفرینش بود و چون روح را حالتی پدید آید در تمام اجزای بدن سرایت كند و در هر صورت هر كس را خداوند به ولایت علی علیه السلام كه عین ایمان و اصل معرفت است برخوردار فرماید به همه چیز نایل و به خیر دنیا و آخرت بلكه به آنچه وهم و عقل ما حكم نتواند كرد واصل است.

در مجمع البحرین در ماه حبب در ذیل حدیث مشهور «اذا احببت عبدی كنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به الی آخره» مسطور است كه در معنی آن گفته اند سلطان محبت و دوستی خود را چنان بر این بنده محبوب خود مسلط می فرمایم و غلبه می بخشم كه اهتمام و توجه او را به آنچه به غیر از حضرت من است مسلوب می دارم و او را از شهوات منخلع و از حفوظ ذاهل و از لذات زاهد می گردانم و لاجرم جز آنچه محبوب او باشد نمی بیند و نمی شنود و تعقل نمی نماید و خداوند سبحان در این امر او را یدی مؤید و عون و وكیلی گردد كه گوش و چشم و دست و پای او را از آن چه خشنود نمی دارد باز می دارد و بعضی دیگر گفته اند این كلمات مبالغه در قرب و بیان استیلای سلطان محبت است بر ظاهر و باطن و پوشیده و آشكار بنده، پس مراد این است كه چون بنده ی خود را دوست بدارم او را به محل انس جذب می كنم و به عالم قدسش منصرف می دارم و فكر او را در اسرار ملكوت مستغرق و حواسش را بر اجتذاب انوار جبروت مقصور می گردانم و در این هنگام قدمش در مقام قرب ثابت و گوشت و خونش چنان در مراتب محبت ممیز می شود كه از نفس خود غایب و از حس خود ذاهل می گردد تا گاهی كه به منزله ی سمع او و بصر او می شوم و چون حالت بنده ای از



[ صفحه 317]



بندگان به این مقام برسد و آن هم از بركت نور نبوت و ولایت است پس مقام پیغمبر و اوصیای او چیست؟ در حدیث در وصف خدای متعال وارد است حجا به النور و در معنی آن گفته اند كه اشارت به این است كه حجاب یزدانی خلاف حجب معهوده است همانا خداوند تعالی به انواز عز و جلال وسعت عظمت و كبریای خود از تمام ماسوی محتجب است و این همان حجابی است كه عقول را در پیشگاهش مدهوش و ابصار را از بینش فرو گذارد و بصایر را بیچاره گرداند و اگر این پرده برافتد و تجلی از حقایق صفات و عظمت ذات كه آن سوی آن است به نماید تمام مخلوق محترق و جمله آفرینش مضمحل گردد و مقصود از حجاب در این مورد منع ابصار است از ابصار به دیدار انوار عظمت و كبریای یزدان ستار.

اما راقم حروف به معنی از این لطیف تر قائل است و این حجاب را نیز چنان كه در خبر است «محمد صلی الله علیه و آله حجاب الله» به صادر اول و اوصیای او ترجمه می كند و خدای را به هیچ صفتی متصف نمی توان داشت و اگر جز این بودی حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام نفرمودی «لو كشف الغطاء ما ازددت یقینا» اگر پرده برگیرند بر یقین من و عرفان من به حضرت پروردگار افزوده نمی شود پس معلوم می شود كه از آن سوی حجاب باخبر است و اگر ندیدی این گونه خبری مقرون به یقین نداشتی.



خرد مومین قدم و این راه تفته

خدا می داند و آن كس كه رفته



پس معلوم می شود كه هر چه ما بگوئیم یا در اخبار بشنویم یا به تصور درآوریم از آن چه می خواهیم و نام می بریم و خدا را می خوانیم بیرون است جز محمد و آل او صلی الله علیه و آله و سلم كه در میان ایشان و خالف واسطه و فاصله نیست بدانند و اصل مطلب را با هیچ كس نفرمایند یعنی هیچ كس را بضاعت و استعداد و روح و نور این استماع و تعقل نیست و این درجه و مقام مخصوص به خود ایشان است كه دارای نور و روحی دیگر و واسطه میان مخلوق و حضرت داورند چنان كه در كلمات ائمه علیهم السلام به اختلاف عبارات رسیده است «اجعلوا لنا ربا نئوب الیه و قولوا فینا ما شئتم و لن تبلغوا» تا آخر حدیث.

و این كلمات برای همه چیز كافی است هم اثبات صانع و هم میزان درجات=



[ صفحه 318]



این مصنوعات خالصه الهیه كه از معیار عقول و افهام ما بیرون است چنان كه موافق ادله عقلیه و نقلیه وارد است كه پیغمبر و آل پیغمبر از قرآن افضل هستند چنان كه امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید «انا كتاب الله الناطق و هذا كتاب الله الصامت» چه آن حضرت افضل از تمام آفریدگان یزدان است چه ما قرآن را حادث دانیم و اینكه قرآن ثقل اكبر و ایشان ثقل اصغر هستند منافی این معنی نیست چه مراد این است كه قرآن عبارت از عقل ایشان و قرین عقل ایشان است چنان كه پیغمبر می فرماید «اول ما خلق الله العقل و اول ما خلق الله عقلی یا نوری یا روحی» و هیچ شك نیست كه حقیقت محمدیه از عقل اشرف است و بیان مطلب در كتب پاره حكما و عرفا مشروح است و مع ذالك با اینكه دارای این مقام و رتبت هستند كه از حد تصور و دیدن و شنیدن سایر انواع مخلوق عموما و از حد انوار و ارواح هر ذی روحی خارج است نسبت بسترات جمال و جلال حضرت متعال و مراتب عبودیت و اطاعت و ما تشاؤن الا أن یشاء الله به آن حالت عبودیت و عجز اندرند كه برای این كه اهل جهان ایشان را خالق ندانند بر زبان مباركشان به مردمان نازل می شود «و لو تقول علینا بعض الاقاویل لاخذنا منه بالیمین ثم لقطعنا منه الوتین فما منكم من احد عنه حاجزین و انه لتذكره للمتقین» و می فرماید «قل انما العلم عندالله و انما انا نذیر مبین» و می فرماید «فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت» و می فرماید «ذالك من ابناء الغیب نوحیه الیك و ما كنت لدیهم اذ یلقون اقلامهم» و هم چنین «یسئلونك عن الروح» یا «یسئولونك عن الساعه» یا «سواء علیهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن یغفرالله لهم» و نیز «انك لا تهدی من احببت ولكن الله یهدی من یشاء» «و ما رمیت اذا رمیت» «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحی یوحی» «و كذلك اوحینا الیك روحا من امرنا ما كنت تدری ما الكتاب و لا الایمان» و امثال این آیات و اشارات كه همه دلالت بر نهایت عجز مخلوق و كمال قدرت خالق می كند اگر چه در این آیات نیز معانی دقیقه است كه چون ایشان از همه چیز رسته و به خدای پیوسته اند آنچه كنند خالق كرده است لكن مراتب عبودیت ایشان به جائی رسید كه دارای این مقام شدند، به علاوه در مراتب عبادت اطاعت و خشیت و خضوع ظاهریه خودشان نیز



[ صفحه 319]



كار را به جائی رسانیدند كه از قدرت بشر بیرون است «اللهم ارزقنا محبتهم و محبه اولیائهم فی الدنیا و الاخره.»

و دیگر در عیون اخبار از حسن بن علی بن فضال مروی است كه از حضرت امام رضا علیه السلام سؤال كردم كه از چه روی امیرالمؤمنین صلوات الله علیه گاهی به خلافت بنشست فدك را باز نگردانید فرمود «لانا اهل البیت ولینا الله عزوجل لا یاخذ حقوقنا ممن ظلمنا الا هو و نحن اولیاء المؤمنین انما نحكم لهم و ناخذ لهم حقوقهم ممن ظلمهم و لا ناخذ لانفسنا» برای اینكه ولی ما اهلبیت خداوند عزوجل است حقوق ما را از آن كس كه بر ما ستم رانده است جز خدای نمی گیرد و ما اولیاء مؤمنان هستیم و درباره ایشان حكومت می فرمائیم و حقوق ایشان را از كسانی كه درباره ی ایشان ظلم كرده است مأخوذ می داریم و برای خودمان اخذ حقوق خودمان را نمی كنیم، و ازین پیش در كتاب احوال حضرت كاظم علیه السلام به داستان فدك و بعضی دلایل اشارت شد، و ابن بابویه می فرماید چند علت دیگر برای این مطلب در كتاب علل الشرایع مذكور داشته ام و دیگر در عیون اخبار از قاسم بن اسمعیل مروی است كه از ابراهیم بن عباس شنیدم كه از حضرت امام رضا از پدر بزرگوارش حدیث می فرمود كه مردی از حضرت ابی عبدالله صلوات الله علیهم پرسید چیست كه هر چند قرآن را نشر و درس دهند جز غضاضت و تازگی نمی افزاید؟ فرمود برای اینكه خداوند تبارك و تعالی «لم یجعله لزمان دون زمان و لالناس دون ناس فهو فی كل زمان جدید و عند كل قوم عض الی یوم القیمه» قرآن مجید را مخصوص به زمانی دون زمانی و از برای مردمی دون مردمی مقرر نفرموده است پس قرآن در هر زمانی نو و نزد هر قومی تازگی دارد تا روز قیامت.

راقم حروف گوید به همین جهت كه جامع تمام حوائج و احكام است همه وقت تازه و مطبوع و احكامش تا قیامت باقی و ناسخ كتب سابقه است.

و هم در آن كتاب مسطور است كه موسی بن نصر رازی گفت از حضرت امام رضا علیه السلام ازین قول پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسیدم «اصحابی كالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم»



[ صفحه 320]



یاران من چون ستارگان آسمان هستند بهر یك اقتدا جوئید اهتداء یابید و ازین قول مباركش «دعوا لی اصحابی» فرمود این صحیح است «یرید من لم یغیر بعده و لم یبدل» مراد اصحابی هستند كه بعد از آن به تغییر و تبدیل كار نكرده باشند و دیگرگون نیامده اند عرض كردند چگونه بدانیم كه ایشان تغییر و تبدیل داده اند فرمود «لما تروونه انه صلی الله علیه و آله قال لیذادن رجال من اصحابی یوم القیمه عن حوضی كما تزاد غرائب الابل عن الماء فاقول یا رب اصحابی فیقال لی انك لا تدری ما احدثوا بعدك فیؤخذ بهم ذات الشمال فاقول بعدا لهم و سحقا لهم» از اینجا می دانید كه شما خود روایت می كنید این خبر را كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود همانا در روز قیامت جماعتی از اصحاب مرا از كنار حوض من مطرود و مردود می دارند چنان كه شتران غریب را در میان شتران از آب باز می دارند پس من عرض می كنم ای پروردگار من اینك اصحاب من هستند یاران من می باشند كه از نوشیدن آب ممنوع می شوند با من می گویند تو نمی دانی كه ایشان بعد از تو احداث چگونه بدعت ها و فتنه ها نمودند پس آن جماعت را مأخوذ دارند و به جانب شمال به سوی دوزخ برند این وقت من می گویم دور بادندی و هلاك شوندی، پس از آن حضرت امام رضا علیه السلام فرمود آیا این خبر پیغمبر را چنان می بینی كه برای كسی است كه تغییر و تبدیل نداده است یعنی جز برای كسانی است كه تغییر و تبدیل داده اند و بدعتی در دین و عنایتی در مذهب آورده اند .

و دیگر در همان كتاب از محمد بن اسحق طالقانی مروی است كه گفت پدرم با من حدیث نمود كه مردی در خراسان سوگند خورد كه اگر معویه از اصحاب رسول خدای باشد زن او مطلقه است و این امر در آن زمان كه حضرت امام رضا علیه السلام در خراسان بود اتفاق افتاد لاجرم فقهای عمر به طلاق آن زن فتوی دادند یعنی چون معویه را از اصحاب پیغمبر شمردند و آن مرد قسم خورد كه چنین نیست و اگر باشد زنش مطلقه است این گونه حكم نمودند و در این مسئله از حضرت امام رضا علیه السلام سوال كردند فرمود مطلقه نیست و در ورقه سؤال ایشان مرقوم فرمود كه این



[ صفحه 321]



مسئله را بر طبق روایت شما از ابوسعید خدری گویم كه آن حضرت در یوم الفتح با جماعت مسلمانان كه در پیرامونش بسیار شده بودند فرمود «انتم خیر و اصحابی خیر و لا هجره بعد الفتح فابطل الهجره و لم یجعل هولاء اصحابا له» شما از خوبان هستید و اصحاب من خوبند لكن بعد از فتح هجرتی نیست پس رسول خدا صلی الله علیه و آله هجرت بعد از فتح را باطل فرمود و آنها را در زمره اصحاب مندرج نگردانید چون جماعت فقیهان این جواب امام رضا علیه السلام را ملاحظه كردند از قول خود برگشتند و قول آن حضرت را قبول نمودند [4] معلوم باد حاصل استدلال امام رضا علیه السلام به این حدیث شریف این است كه اصحاب رسول خدای كسانی را گویند كه در خدمت پیغمبر از مكه معظمه به مدینه طیبه مهاجرت اختیار كرده باشند و معویه از جمله آنان كه در آن هنگام هجرت گزیده نبود و بعد از فتح مكه نیز هجرتی نیست پس معویه در شمار اصحاب رسول خدای منسك نمی باشد و چون چنین است سوگند خراسانی صحیح است و زوجه اش مطلقه نخواهد بود.

و دیگر در عیون اخبار از سهل بن قاسم مسطور است كه وقتی حضرت امام رضا علیه السلام از پاره اصحاب خود شنید كه می گفت خداوند تعالی كسانی را كه با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگ نموده لعنت فرماید، فرمود بگو مگر آن كس را كه توبه نموده باشد و كار خود را مقرون به اصلاح نموده است، پس از آن فرمود «ذنب من تخلف عنه و لم یتب أعظم من ذنب من قاتله ثم تاب» گناه كسی كه از التزام ركاب آن حضرت و جهاد ورزیدن در حضور مباركش تخلف نموده باشد و به توبت نرفته است بزرگ تر است از گناه كسی كه با آن حضرت مقاتلت نموده و از آن پس به توبت



[ صفحه 322]



گرائیده باشد.

راقم حروف گوید یكی از جهات بیان خبر این است كه آن كسان كه باید ملتزم ركاب امیرالمؤمنین علیه السلام شوند آنان هستند كه بر حسب ظاهر مسلمانان و معتقدین اسلام و محل توقع نصرت دین و دفع مخالفین هستند و از كسانی كه مسلمان نیستند این توقع نیست پس اگر از آن گونه اشخاص در ملازمت ركاب مباركش تقاعدی ظاهر شود اسباب توهین امور دینیه و قدرت منافقین و قوت مخالفین می گردد و اگر توبه نكند و دیگران بر توبت و ندامت و حسرت او واقف نشوند البته گناه او عظیم تر از گناه كسی است كه با آن حضرت جنگ بكند و توبه نكند زیرا كه از كار او توهینی واقع نمی شود .


[1] يعني صاحبان ملل.

[2] مؤلف محترم از كلمه ي اشعري گمان فرموده كه اين مرد اشعري مذهب است در حالي كه اشعر نام قبيله است، ترجمه حديث اين است: اگر شما شيعيان احيانا زني را در يك مجلس سه طلاق بدهيد چون سه طلاق در يك مجلس به اعتقاد و مذهب شما روا نيست در اين صورت زن مطلقه نشده و براي ديگران حلال نيست كه او را تزويج كنند، ولي اگر مخالفين شما يعني اهل سنت زني را در يك مجلس سه طلاق بدهند ازدواج با آن زن، براي شما شيعيان ما حلال است، چرا كه آن ها با اعتقاد خود زن سه طلاقه را بائن مي دانند، و شما آن ها را به اعتقاد و مذهب خودشان الزام كرده ايد.

[3] خهي - به فتح اول به معني زهي باشد.

[4] بلكه استدلال حضرت به اين قسمت حديث است كه فرمود: «شما خوبيد و اصحاب من هم خوب اند» و آنها را به عنوان اصحاب خود خطاب نكرد بلكه آنان را در مقابل اصحاب خود به شمار آورد. و گرنه هجرت ربطي به صحابت ندارد، البته مشركين مكه بعد از فتح به عنوان طلقا شناخته شدند؟ و مشركين طائف به عنوان عتقا، و صحابه پيغمبر اكرم بودن با عنوان طلقا و عتقا نمي سازد.